loading...
دانلود پارس نت
امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 108 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (1)

همه میگن که تو رفتی

همه میگن که تو رفتی، همه میگن که تو نیستی 
همه میگن که دوباره دل تنگم‌و شکستی

دروغه 

 

چه‌جوری دلت میومد من‌و اینجوری ببینی 
با ستاره‌ها چه نزدیک من‌و تو دوری ببینی 

همه گفتن که تو رفتی، ولی گفتم که دروغه! 

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم 
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا می‌مونم 

بی‌تو و اسمت عزیزم اینجا خیلی سوت و کوره 
ولی خوب عیبی نداره، دل من خیلی صبوره 
صبوره.. 

همه میگن که تو نیستی، همه میگن که تو مردی 
همه میگن که تنت رو به فرشته‌ها سپردی 

دروغه 

مازیار فلاحی

بی تو دروغه مرگ
امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 81 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (0)

 

جن (در فارسی و عربی به این صورت به کار ر می‌رود، در فارسی به اشتباه به صورت اَجنّه جمع بسته می‌شود) نام دسته‌ای از موجودات فراطبیعی است، اعتقاد بر این است که وجودش از آتش بدون دود است (قرآن ۵۵:۱۴; الرحمن،۱، «و جنیّان را از رخشنده شعله آتش خلق کرد.») که هم به صورت آشکار و هم به صورت ناپیدا زندگی می‌کنند. در قسمتهای مختلفی از قرآن از آن یاد شده، هفتاد و دومین سوره قرآن به نام آن (الجن) نامگذاری شده‌است. محققان فرهنگ عرب ریشه این واژه را از کلمه جنا می‌دانند، اما ممکن است ریشه خارجی داشته باشد. منابع قدیمی فارسی واژه فارسی پری و کلمه عربی جن را به طور هم‌معنی به‌کار می‌بردند.[۱]

 

 

تصور از جن[ویرایش]

گرچه برخی فلاسفه تفسیر لغوی از جن را مطرح می‌کنند و منابعی را دنبال می‌کنند که به صورت تمثیلی به جن اشاره کرده. متکلمان وجود آن را به دلیل اشاره صریح قرآن به این موجود نسبت می‌دهند. برخی از متکلمان بر این عقیده‌اند که جن از فرزندان ابلیس است، . . .

ــــ برخی از متکلمان بر این عقیده‌اند که جن از فرزندان ابلیس است، این مطلب اشتباه است زبرا به صراحت آیه ۵۰ سوره کهف شیطان از خانواده جن است نه جن از فرزندان شیطان! بله شیطان جن است و از بزرگان این طائفه محسوب می‌گردد و ایشان فرزندانی دارند که از خانواده جن محسوب می‌گردند!

((کهف ۵۰: وإذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس کان من الجن ففسق عن أمر ربه أفتتخذونه وذریته أولیاء من دونی وهم لکم عدو بئس للظالمین بدلا))

انواع و تغذیه[ویرایش]

پیامبر جن‌ها را به سه گروه تقسیم می‌کند: آنهایی که که بال دارند و در آسمان پرواز می‌کنند، آنهایی که به مارها و سگ شبیه‌اند و آنهایی که بدون توقف سفر می‌کنند. عبدالله بن مسعود از قول پیامبر می‌گوید:زمانی که جن‌ها برای شنیدن آیات قرآن آمده بودند، بعضی از آنها شبیه کرکس و مار، بقیه به صورت مردان سیاه با لباس‌های سفید بودند. آنها حتی ممکن است مانند اژدها، گور، و یا تعدادی از جانوران دیگر ظاهر شوند. روایت است که پیامبر به جن‌ها گفته که می‌توانند از استخوان‌هایی تغذیه کنند که هر زمان جن‌ها به آن دست بزنند، بر آن گوشت می‌روید. حیوانات جن‌ها نیز می‌توانند از سرگین‌هایی تغذیه کند که به دانه و علف تبدیل شده و به استفاده گله‌های جن می‌آیند.(آمده«غذای شما جنیان هر استخوانی که گوشت دار و بدون گوشت که برآن نام خدا ذکر شده باشد و پس مانده و فضله و مدفوع علفی که حیوانات شما آن را خورده‌اند.»)[۱]

صناعت[ویرایش]

این طور گفته می‌شود که جن‌ها در صناعت بسیار پیشرفته‌اند و توانایی ساخت اشیاء و ساختارهای شگفت انگیز را دارند. آنها نخستین سازندگان حمام‌ها و مخترعین خمیر موبر بودند و عمارات باشکوهی ساخته‌اند. سلیمان جن‌ها را مجبور به اطاعت از خودش کرد و آنها را تا ۲۵ فرسنگی قلمروی خود تسخیر کرد. در دربار او جن‌ها در صف پشت سر آدمیان عالم و دانا می‌ایستادند و آدمیان نیز به نوبه خود در صف پشتی پیامبران قرار داشتند. بلقیس، همسر سلیمان و ملکه سبا طبق برخی گزارش‌ها از ازدواج جن و انسان متولد شده بود. با این حال مشخص نکرده‌اند که کدام یک از والدینش جن بوده‌است. با اینحال برخی از منابع معتقد اند که مادر او جنی به نام ریحانه بود. مردم از ازدواج سلیمان با بلقیس نگران بودند. آنها می‌ترسیدند که اگر حضرت سلیمان با این دو رگه جن و انسان ازدواج کند برای همیشه مجبور به خدمت فرزندان حاصل از این ازدواج خواهند شد. بنا بر این می‌خواستند عشق سلیمان به او را از بین ببرند و به او می‌گفتند که او دیوانه‌است و پاهای او مثل پای الاغ مو دار است. جن‌ها در اسارت سلیمان ماندند و او بر آنها پادشاهی می‌کرد، سلیمان زوبعه را مامور به وظایفی در طول زندگی اش کرده بود. پس از مرگ سلیمان زوبعه به افرادش که در قلمرو سلیمان کار می‌کردند گفت که دست از کار بکشند. آنها با خوشحالی اطاعت کردند و یکی از آنها فهرستی از آنچه را که آنها در طول خدمت خود ساخته بودند را بر روی سنگی نگاشت.[۱]

ادبیات[ویرایش]

جن در ادبیات حماسی غیردینی به ندرت دیده می‌شود. قلمروی جمشید و سلیمان اولین قلمروهایی بودند که بر جن و شیاطین حکومت می‌کردند. در شاهنامه جن تنها یک بار در نامهٔ سعد بن ابی‌وقاص به سردار ساسانی رستم فرخزاد به کار رفته، که در آن سردار عرب «از جن و انسان و پیامبر هاشمی» سخن گفته‌است. اگرچه شاهنامه به نام افریته‌ای که بهرام چوبینه را فریفت. تا علیه شاه شورش کند اشاره‌ای نکرده، ولی این زن در منبع دیگری به نام زنی از جنس جن به نام مذهبه توصیف شده این اطلاعات ممکن است پایه برخی داستانهای حماسی باشند که ما به آن داستان‌ها دسترسی نداریم. در فرامرزنامه شاه پریان به شیرزنی به نام بانو گشسب خبر می‌دهد که گورخر کوچکی وجود دارد که در اصل سرخاب، شاه اجنه است که خود را به شکل حیوان درآورده است.[۱]

ادبیات دینی[ویرایش]

جن حضور برجسته‌ای در ادبیات دینی حماسی دارد. گفته می‌شود که پیامبر امام علی را برای کمک به جن‌های مؤمن در برابر دشمنان بت‌پرست منصوب کرد.[نیازمند منبع]

جن در ادبیات غیردینی[ویرایش]

تعریف جن در ادبیات غیردینی بسیار متنوع تر از تعریف مذهبی است. تنوع قابل توجهی در اشکال منتسب به جن در افسانه‌های ایرانیوجود دارد. آنها ممکن است زیبا یا زشت، سیاه یا سفید، بزرگ و یا کوچک باشند. به طور کلی، جن مسلمان زیبا توصیف شده، در حالی که آنهایی که کافر هستند به صورت هیولاهای بد ترکیب با سر یک چشم در وسط پیشانی، بزرگ و با دندان‌های نیش بیرون زده به تصویر کشیده شده‌اند. برخی جن‌ها با بدن‌های مرکب توصیف شده‌اند، که ممکن است بدن انسان و سر شیر و یا اندام حیوانات مختلف داشته باشند؛ یا انواعی دیگر با سر فیل، یا نفس آتشین و یا بوی نا مطبوعی که متصاعد می‌کنند توصیف شده‌اند. تصور می‌شود که آنها می‌توانند به هر شکلی که تمایل دارند ظاهر شوند. معمولاً جن‌هایی که نوع حیوانی دارند را به صورت مار، بز، کبوتر، گوسفند وحشی و یا سگ توصیف می‌کنند. زمانی که جن به شکل حیوان شکار در می‌آید به او شکار ابوجهل گویند که در مقابل آن، حیوانات واقعی را شکار ابراهیم می‌گویند. ممکن است آنها بر روی زمین یا در آبها زندگی کنند و یا در حمام‌ها، خانه‌ها، قبرستانها و یا آب انبارها و یا حتی در درختان روزگار بگذرانند. جن‌هایی که در آب انبارهای هند هستند از کمر به بالا شبیه انسان ولی پایین تنه‌شان مانند حیوانات است. جن‌ها گرچه جمعیت بیشتری در سوریه، هندوستان و وبار دارند ولی در تمام سرزمین‌ها پراکنده‌اند. نسناسها یک چشم و یک پا دارند و آنها هستند که با ایجاد اتش در خانه‌های انسانها برای ایشان مزاحمت ایجاد می‌کنند، نسناس به همراه شق در برخی منابع جزء جن‌ها به شمار رفته‌اند. نوع دیگری از جن‌ها که Ḡaddār نامیده شده با هر کسی که به او دست یابد خفت‌وخیز جنسی و مقاربت می‌کند، این موجود دارای دو جنس نر و ماده است.[۱]

عشق انسانی[ویرایش]

تصور می‌شود جن‌ها ممکن است عاشق انسان‌ها شوند که در این صورت معشوقه خود را می‌دزدند، از ازدواج بین آنها ممکن است بچه هم متولد شود. به همین دلیل بود که تصور می‌شد برخی قبایل عرب نژادشان به جن‌ها می‌رسد. از روابط عاشقانهٔ میان انسان و جن داستان‌هایی نقل شده. ابن ندیم فهرستی از این عشق‌ها نگاشته، چند کتاب مشهور هم در این‌باره نوشته شده.[۱]

هنر[ویرایش]

در دنیای هنر گاهی جن‌ها به عنوان الهه شعر و موسیقی می‌باشند و القاء کنندهٔ شعر به شاعران. جن‌هایی که پیرامون شخصی پرسه می‌زنند چه شعر الهام کنند چه نکنند، بر اساس این که نر یا ماده باشند tābeʿ یا tābeʿa خوانده می‌شوند؛ بقیه‌شان با نام‌های hātef، شق، نسناس، یا غادار شناخته می‌شوند. علاوه بر ارتباطی که جن‌ها با شاعران برقرار می‌کنند، آنها با فالگیرها و پیامبران نیز رابطه برقرار می‌کنند. در ادبیات غیر دینی هم مانند ادبیات دینی جن‌ها را سازندگان و صنعتگران ماهر توصیف کرده‌اند. برای همین تصور می‌شد سازه‌های بزرگی مانند تخت جمشید و اهرام توسط آنها ساخته شده است.[۱]

ساختار اجتماعی[ویرایش]

ساختار اجتماعی جن‌ها شبیه اجتماع انسان‌ها است. آنها پادشاه و دادگاه دارند و عروسی می‌کنند و سوگواری می‌گیرند. اگر جن مسلمان خود را به شکلی به غیر از شکل اصلی خود در آورد و به قتل برسد، قاتل را مسئول این قتل نمی‌دانند. پادشاهی از جن‌های مسلمان زعفر بود که گفته می‌شود در رویداد کربلا به امام حسین پیشنهاد کمک نمود. بر اساس نسخه‌ای از زندگی نامه زعفر، زعفر در دهه ۱۹۳۰ درگذشت و فرزندش کاظم شاه جن‌های مسلمان شد. علاوه بر شکل حیوانی، جن‌ها گاهی برای گمراه یا نابود کردن انسانهای قربانیانی خود به شکل انسانی در می‌آیند. گفته شده که جنی به صورت زنی زیبا در آمده بود قربانی اش وی را از روی پاهای حیوان مانند اش شناسایی کرد و طنابی را به دور گردن آن جن انداخت و با کشیدن روی زمین در پشت شتر وی را به قتل رساند. در میانسیستان گفته می‌شود جنی به نام مردآزما (ارزیابی کننده مردان) وجود دارد. اگر مرد از وی نترسد مردآزما با او دوست می‌شود و در زندگی به او کمک می‌کند، در غیر اینصورت او را با ترساندن دیوانه می‌کند. برخی بر این باور اند که مردآزما نر است و با قربانیانش آمیزش جنسی می‌کند.[۱]

جن در فرهنگ عامه[ویرایش]

تصور بیشتر مردم از جن به عنوان موجودی فرمان‌بر است. اقدامات خاصی برای جلوگیری از آزارشان و یا احضار آنها انجام می‌شود. آنها را با نامهای خاصی مثل از ما بهتران و عزیزان یاد می‌کنند تا از احضار ناخواسته آنها که ناشی از ذکر نام آنها است جلوگیری نمایند همچنین سوت زدن، تحریک آنها با پرتاب سنگ، ریختن خاکستر یا آب گرم بدون ورد لازم، سوزاندن تخم مرغ و پوست پیاز باهم و یا کارهایی مانند جارو زدن بی‌مورد در شب باعث احضار آنها می‌شود. شکارچی پیری که جنی در شمایل یک تازی را زخمی کرده بود،، زمانی که به قرار گاه جن‌ها وارد شد توسط آنها توبیخ شد و سه روز بعد جان باخت؛ همچنین جن‌ها شکارچیانی که بیش از حد حیوانات را می‌کشند تعقیب می‌کنند. آن‌ها چنین شکارچی زیاده‌خواهی را از طریق تبدیل او به گوزن نری که وی زخمی کرده‌بود تنبیه می‌کردند. جن‌ها این شکارچی را مجبور می‌کردند تا مشقات یک حیوان شکار شده را تحمل کند، از تعقیب و گریز گرفته تا کشتن، سر بریدن، پوست کندن و کباب شدن .[۱]

به طور کلی برای در امان ماندن از گزند و آسیبهای جن و همچنین دور نگه داشتنش، آیه قرآنی «بسم الله الرحمن الرحیم» را می‌خوانند (به نام خداوند بخشنده مهربان).[۱]

بعضی از زمانها در هفته گزند جن‌ها افزایش می‌یابد مخصوصا شب‌های شنبه و سه شنبه، آنها با خطر یا آسیبی که برای مردم ایجاد می‌کنند باعث حوادث یا بیماری می‌شوند و یا مصیبت به بار می‌آورند، غیر از اینها ممکن است یکی از کودکان انسان را بدزدند و جایش را با فرزند جن‌ها عوض کنند. همچنین ممکن است به خانه‌ای وارد شده و اموالش را بدزدند. در میان بلوچ‌ها گفته می‌شود دیوی وجو دارد به نام دیو یاهلو که شبیه گاو نری است که در شب دیده می‌شود و به قربانیانش حمله می‌کند. جن دیگری در میان بلوچ است به نام جنسنگ جبوک که به سمت قربانیان خود سنگ پرتاب می‌کند ولی آنها هرچه اطراف خود را نگاه می‌کنند کسی که سنگ پرتاب می‌کند را نمی‌بینند.[۱]

جن زده‌ها و کمک جن به انسان‌ها در باورهای عامیانه[ویرایش]

برخی از مردم بر این باورند که اغلب آسیبها وارده از طرف جن به انسان، اختلالات عصبی، مخصوصا صرع است که گفته می‌شود جن به داخل بدن فرد وارد شده. آنان معتقدند زمانی که جن در بدن فردی وارد می‌شود شخص حالت جسمی خاصی را در بدن خود تجربه می‌کند. به‌زعم آن‌ها، درمان کسانی که جن زده شده‌اند فقط با دعا امکان‌پذیر نیست بلکه بعضی اوقات وی را می‌بندند و وحشیان وی را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند تا جن از بدن وی خارج شود. برای نوع خاصی از جنون که گفته می‌شد توسط جن ایجاد شده به دعانویس رجوع می‌کردند که ادعا می‌کرد داروهای خاصی که در کتابی که سلیمان نوشته برای درمان آن افراد وجود دارد، «جن به آنها دقیقاً گفته که چگونه بیماری‌های ایجاد شده توسط آنها را درمان کنند و چه چیزهایی را به عنوان دارو مصرف کنند.[۱]

گاهی اوقات پیش می‌آید جنی به فردی برای به دست آوردن ثروت یا قدرت کمک کند و یا نیرویی برای رهایی از یک بیماری به او بدهد. یک مرد که این قدرت شفا را پیدا کرده بود توانست با ریختن بزاق خود بر روی بثورات پوستی آنها را درمان کند. او این توانایی را از زنی از اجدادش که بچه جنی را با بستن حلقه آهنی به پایش تسخیر کرده بود به ارث برده بود. زمانی که مادر جن برای درخواست آزادی فرزندش التماس می‌کرد زن به او گفت که باید در قبال آزادی فرزندش چیزی به او بدهد. آن جن در دهان زن تف کرد و به او گفت که فرزندان تو تا هفت نسل توانایی درمان بثورات بوستی با مالیدن بزاق بر روی پوست بیمار را دارند.[۱]

عده‌ای بر این باورند که آسیب پذیرترین قربانیان جن‌ها زنان در بستر زایمان و نوزادانشان هستند. به همین دلیل مادر و نوزاد وی نباید در دو هفته اول زایمان تنها بمانند. زمانی که زنی بعد زایمان اولین بار به حمام می‌رود تهدید آسیب رساندن جن به طور قابل توجهی کاهش می‌یابد.[۱] این گفته‌ها در حالی است که تاکنون زنان بسیاری در نقاط مختلف جهان به علت شرایط خاص به تنهایی زایمان کرده‌اند، بی‌آنکه چنین مشکلاتی متوجه آن‌ها باشد! بسیاری از باورها در این‌باره با خرافه‌ها و تصورهای عامیانه و محلی در هم‌آمیخته‌است و این باعث شده‌است که تصویر مرسوم از این موجود بیشتر براساس وهم و خرافه باشد و نه مبتنی بر روایات معتبر دینی یا تجربه‌های مستند. برخی عقیده دارند که جن‌ها از آهن می‌ترسند، و هرکسی موفق شود سوزنی در بدن و یا لباس آنها وارد کند می‌تواند کنترل انها را در دست بگیرد، ترس زیاد آنها از آهن باعث می‌شود تا آنها نتوانند آهن را از بدن یا لباس خود در آورند.

ایرانی یا عربی؟[ویرایش]

در داستانهای عامیانه فارسی جن‌ها معمولاً برای انسانها مضر هستند. هر چند برخی می‌گویند جن به همراه ḡūl از داستانهای سامیمنشا می‌گیرند، ولی ممکن است از شیاطین مافوق بشر در فرهنگ ایرانیان منشا گرفته باشد و دوباره از طریق یک تبادل فرهنگی میان ایرانیان و اعراب دوباره به فرهنگ ایران بازگشته باشد. آنها در برخی از انواع داستانها ظاهر شده‌اند که این گواهی است بر حضورشان درفرهنگ عامه ایران.[۱]

از این بین، در یکی از داستانهای اخیر گفته می‌شود که دو نفری که قوز بر پشت داشتند با جن دیدار می‌کنند. نفر اول به حمام می‌رود و می‌رقصد، در آن هنگام عروسی جن‌ها بوده، پس پاداش می‌گیرد و جن‌ها قوزش را بر می‌دارند. نفر اول این داستان را برای نفر دوم هم تعریف می‌کند و نفر دوم هم به همان مکان می‌رود و می‌رقصد، چون مراسم عزای جن‌ها بوده، جن‌ها قوزی بر بالای قوز او ایجاد می‌کنند. از آن در فرهنگ عامیانه فارسی زبانان به عنوان قوز بالای قوز یاد می‌شود. در مواردی در قصه‌های عامیانه از جن به عنوان یاری کننده یاد شده، مثلاً زمانی که گفته‌اند جن از مهارت خود در بافتن فرش استفاده می‌کند. یکی از این جن‌های یاری رساننده سیمرغ در داستانهای عامیانه است (با افسانه سیمرغ در داستانهای حماسی اشتباه نشود)، گفته می‌شود دسته‌ای از جن‌ها است.[۱]

جن از دیدگاه علمی[ویرایش]

تاکنون هیچ تحقیق مستدل علمی در مورد جن در نشریات علمی چاپ نشده است. ریچارد داوکینز، استاد زیست‌شناسی دانشگاه آکسفورد، احتمال وجود جن و سایر موجودات ماوراالطبیعی را به دلیل نداشتن پشتوانه علمی مساوی با احتمال وجود پلنگ صورتی در دنیای واقعی می‌داند.[۲] ضمن اینکه ویژگی‌هایی که در ذهن عوام در مورد جن وجود دارد با نحوه پیدایش و فرگشت موجودات زنده تطابق ندارد.[۳]

پانویس[ویرایش]

  1. ↑ پرش به بالا به:۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ ۱٫۱۳ ۱٫۱۴ ۱٫۱۵ Omidsalar, Mahmoud“GENIE”دانشنامه ایرانیکا, 15 دسامبر 2000. Archived from the original on 29 آوریل 2011. Retrieved 15 آوریل 2012.
  2. پرش به بالا Richard Dawkins, A Devil's Chaplain: Reflections on Hope, Lies, Science, and Love, Mariner Books; Reprint edition 2004
  3. پرش به بالا Richard Dawkins, The Selfish Gene: 30th Anniversary Edition, Oxford University Press 2006

جستارهای وابسته[ویرایش]

امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 81 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (0)

 

نشانه های بیماری ام اس

اخبار،سرگرمی,آشپزی,مد,روانشناسی,اینترنت

بیماری ام اس,علائم بیماری ام اس,درمان ام اس,نشانه های بیماری ام اس

نشانه های بیماری ام اس
سیستم ایمنی بدن در بیماری ام‌اس به بافت چربی درون مغز حمله كرده و نقاط مختلفی را درگیر می‌كند؛
«ام ‌اس» ترس ندارد
 به محض این‌كه دستش كمی گزگز می‌كند یا چشم‌هایش سیاهی می‌رود، می‌ترسد و می‌گوید: «حتماً ام‌اس گرفته‌ام». ضعف و بی‌حسی اندام‌ها نیز برای او برابر است با بیماری ام‌اس و این بیماری هم یعنی پایان زندگی فعال و پویا.
با این‌كه بسیاری از مردم این چنین فكر می‌كنند، اما پزشكان می‌گویند گاهی ام‌اس مشكل خاصی برای بیمار ایجاد نمی‌كند بنابراین بسیاری از مبتلایان می‌توانند به زندگی عادی‌شان ادامه دهند؛ به این معنی كه حتی شاید یكی از همكاران یا دوستان‌ نزدیكتان هم ام‌اس داشته باشد و شما هیچ وقت متوجه مشكلش نشوید.
دكتر مهدی وحید دستجردی، متخصص مغز و اعصاب با اشاره به این‌كه ام‌اس در گروه بیماری‌های خودایمن قرار می‌گیرد، توضیح می‌دهد: در بیماری‌های خودایمن، سیستم ایمنی بدن به اشتباه به بدن خود فرد حمله می‌كند كه ام‌اس نیز یكی از این نوع بیماری‌هاست.
به گفته این پزشك متخصص، سیستم ایمنی بدن در بیماری ام‌اس به بافت چربی درون مغز حمله كرده و نقاط مختلفی را درگیر می‌كند؛ بنابراین علائم بیماری با توجه به ناحیه‌ای كه درگیر می‌شود، متفاوت خواهد بود؛ علائم بینایی، حركتی و حسی از جمله مشكلاتی است كه فرد با آن روبه‌رو خواهد شد.
دكتر وحید دستجردی می‌افزاید: ام‌اس بیشتر در سنین جوانی و در دوران طلایی زندگی بروز می‌كند و به همین دلیل رسیدگی و درمان آن اهمیت ویژه‌ای دارد. علاوه بر این، احتمال روبه‌رو شدن با این بیماری نیز برای خانم‌ها كمی بیشتر از آقایان است.
نشانه‌های متنوع ولی پایدار
نشانه‌های بیماری ام‌اس متنوع و متفاوت است، اما باید توجه داشته باشید هیچ یك از این نشانه‌ها، در ام‌اس موقت و گذرا نیست و حداقل باید یك روز ادامه داشته باشد.
دكتر وحید دستجردی ضمن بیان این‌كه شایع‌ترین حالت درگیری بیماری با علائم حسی نمایان می‌شود، می‌گوید: در چنین شرایطی معمولاً فرد در قسمت‌های انتهایی هر دو دست و هر دو پا (قسمت‌هایی از بدن كه فرد از دستكش و جوراب استفاده می‌كند) سوزش و گزگز شدیدی را احساس خواهد كرد.
وی تاكید می‌كند: سوزش و گزگز مربوط به بیماری ام‌اس بسیار شدید و مداوم است و به همین دلیل افرادی كه گاهی چنین حسی دارند، نباید نگران مبتلاشدن به ام‌اس باشند.
به گفته این عضو هیات علمی دانشگاه، در حالت دیگری از درگیری‌های حسی بیماری ام‌اس، نیمی از بدن فرد یا قسمت پایین‌تر از سینه او در یك طرف بدن بی‌حس می‌شود.
دكتر وحید دستجردی در مورد دومین نشانه بیماری ام‌اس چنین می‌گوید: تاری دید یكی از علائم شایع این بیماری است؛ البته در این مورد هم باید دقت داشته باشید كه همه افراد سالم و كسانی كه هیچ مشكلی ندارند نیز ممكن است گاهی این حالت را تجربه كنند، بویژه زمانی كه فرد به صورت ناگهانی از حالت خوابیده یا نشسته برمی‌خیزد، اما دردناك شدن یكی از چشم‌ها هنگام حركت به طرفین و از دست دادن بینایی همان چشم پس از گذشت چند ساعت یا چند روز، یكی از نشانه‌های بیماری ام‌اس است.
وی با اشاره به مشكلات حركتی بیماران نیز توضیح می‌دهد: گاهی شخص متوجه كاهش قدرت و توانش می‌شود؛ به عنوان مثال ممكن است هنگام بالا رفتن از پله حس كند پاهایش ضعیف‌تر از قبل شده است و گاهی نیز یك سمت بدن فرد دچار ضعف شدید می‌شود.
دكتر وحید دستجردی درباره مشكلات تعادلی بیماران می‌گوید: یكی دیگر از علائم بیماری ام‌اس مشكلات تعادلی است؛ در این حالت شخص كم‌كم حس می‌كند تعادل ندارد، دائم زمین می‌خورد یا هنگام راه رفتن بدنش به یك طرف متمایل می‌شود.
این پزشك متخصص تاكید می‌كند: هیچ یك از علائم ام‌اس گذرا و لحظه‌ای نیست؛ به این معنی كه تاری دید، عدم تعادل، كاهش قدرت و... حتماً باید حداقل 24 ساعت ادامه داشته باشد تا بتوان به بروز این بیماری شك كرد بنابراین افراد نباید با تجربه كردن لحظه‌ای چنین علائمی، نگران ابتلا به ام‌اس شوند.
ام‌اس انواع مختلفی دارد
دكتر وحید دستجردی درباره انواع مختلف بیماری ام‌اس توضیح می‌دهد: بسیاری از افرادی كه دچار این مشكل هستند، هیچ وقت با علامت خاصی روبه‌رو نمی‌شوند؛ به طوری كه حتی تا زمان فوت، این بیماری بروز نمی‌كند و چه‌بسا افرادی كه به دلایل دیگری مانند تصادف مورد بررسی پزشكی قرار می‌گیرند و در آن زمان بیماری ام‌اس آنها كه هیچ علامتی نداشته است، تشخیص داده می‌شود. درصدی از بیماران نیز فقط یك بار دچار علائم بیماری می‌شوند و این مساله دیگر هیچ وقت تكرار نمی‌شود.
وی با تاكید بر این كه عمده بیماران مبتلا به ام‌اس، هر چند ماه یك بار با علامت جدیدی روبه‌رو می‌شوند، می‌گوید: اغلب بیماران چنین وضعیتی دارند كه به این نوع ام‌اس عودكننده ـ بهبودیابنده می‌گوییم.

البته در گروهی از این بیماران ممكن است بیماری به شكل پیش‌رونده تغییر كند یا این كه برای تعداد كمی از افراد از ابتدا ممكن است ام‌اس به شكل پیش‌رونده وجود داشته باشد كه در این حالت بیماری دائم بدتر می‌شود.
درمان بیماری ام‌اس
بدون تردید چگونگی درمان بیماری یكی از مهم‌ترین سوالاتی است كه برای مبتلایان پیش می‌آید؛ این‌كه بیماری به صورت كامل درمان می‌شود یا نه؟ علائم بهبود آن چیست؟ و...
دكتر وحید دستجردی ضمن بیان این كه درمان‌های ام‌اس به سه گروه اصلی تقسیم‌بندی می‌شود، توضیح می‌دهد:

دسته اول درمان‌ها هنگام حملات بیماری صورت می‌گیرد كه در این دوران بیمار باید در بیمارستان بستری شود.

دومین دسته، درمان‌های پیشگیری است؛ در این شرایط با توجه به وضعیت بیمار از داروهای متفاوتی استفاده می‌كنند كه با كمك آنها تعداد حملات بعدی كمتر می‌شود.

سومین گروه درمان‌ها، مربوط به علائم بیماری است و بیماران باید بدانند عوارض بیماری مانند خستگی بیش از حد، تكرر ادرار و سفتی اندام‌ها با دارو تا حد زیادی قابل درمان است.
ام‌اس مانع زندگی عادی نمی‌شود
متاسفانه اغلب افراد تصور می‌كنند ام‌اس به معنای ناتوانی كامل فرد است و تنها تصویری كه از مبتلایان به ام‌اس در ذهن آنها نقش می‌بندد، فردی است كه روی صندلی چرخدار نشسته و توانایی حركت ندارد. در حالی كه بسیاری از بیماران می‌توانند زندگی عادی خود را بدون هیچ مشكلی ادامه ‌‌دهند.
این پزشك متخصص در این زمینه توضیح می‌دهد: مردم معمولا از بیماری افرادی كه علائم خاصی ندارند، آگاه نیستند و شاید حتی ندانند یكی از همكاران یا دوستانشان به این بیماری مبتلاست، اما درصد كمی از بیماران كه شرایط بدی دارند، همیشه مورد توجه قرار می‌گیرند و به همین دلیل مردم بیماری ام‌اس را با توجه به آن نشانه‌ها می‌شناسند.
به گفته وی، مبتلایان به ام‌اس تا جایی كه خیلی خسته نشوند، می‌توانند هر فعالیتی را كه در توانشان هست، انجام دهند.
این پزشك متخصص تاكید می‌كند: بیماران مبتلا به ام‌اس نیز می‌توانند مانند سایر افراد ازدواج كنند، باردار شوند و زایمان طبیعی داشته باشند، اما از نظر اخلاقی شخص موظف است بیماری‌اش را به همسرش اطلاع دهد.
به گفته وی برای پیشگیری از بیماری تنها كاری كه می‌توان انجام داد، اجتناب از مصرف دخانیات است؛ چون عواملی كه باعث بروز بیماری می‌شود مانند ژنتیك، جنسیت، ناحیه جغرافیایی و ویروس‌هایی كه در سال‌های قبل فرد به آنها مبتلا شده است، هیچ كدام قابل كنترل نیست.
به گفته این پزشك متخصص، اختلالات خلقی مانند افسردگی نیز در این بیماران شایع است كه بسادگی درمان می‌شود.
 
همه ساله آخرین چهارشنبه ماه می، به عنوان روز جهانی ام‌اس در نظر گرفته می‌شود تا با استفاده از رسانه‌های مختلف مردم جهان بیشتر با این بیماری آشنا شده و دریابند نه‌تنها ام‌اس پایان زندگی نیست، بلكه مبتلایان به آن می‌توانند زندگی موفق و شادی را تجربه كنند.

امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 95 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (0)

 

شما هم با ثبت نام در خبرنامه و عضو شدن در گروه 955هزار نفری ما  جدید ترین اخبار روز سینما و هنر را دریافت خواهید کرد

 

 

اموزشگاه بازیگری

 

 

                                                                            بازیگری چیست ؟

  
بازی گری درتعریف عینی یعنی حضور زنده ی بازی گربر صحنه .دراین جا "حضوریعنی اشغال بخشی ازفضا توسط بدن؛ قید« زنده»یعنی آن حضور (بدن) با اندیشه و احساس توأم است ؛ و«صحنه »در این تعریف یعنی هرنوع فضای بازی . پس بازیگر در هر مکتبی مشق کرده باشد ،با هر شیوه ای به نقش رسیده باشد ،نمایش اش هر سبک زیبا یی  شناختی داشته باشد ،کارش از این سه جنبه داوری می شود : 1)جنبةبدنی (فیزیکی) یا تکنیکی ؛ 2)جنبة ذهنی یا اندیشه ای ؛3)جنبه حسی یا روحی1
  
جنبه بدنی یا تکنیکی در یک کلام یعنی چگونگی حضور بدنی بازیگر بر صحنه . این حضور گاه ساکن است (بازیگر درجا وبی حرکت ایستاده ،نشسته خوابیده ،یا ....)گاه متحرک: حرکت  آن گاه درجاست (بازیگر در جا ،سر ودست وتنه و اعضای صورت اش حرکت‌می دهد وبا لوازم بازی اش کارمی کند وتغییرمکانی  ندارد )گاه توأم با جابجایی (بازیگر در صحنه جابجا می شود وتغییر مکان دارد ،یعنی پایین وبالا یا چپ وراست می‌رود)؛‌ درهمةاین احوال گاه با بیان همراه است وگاه بی صدا یا بی کلام است ؛وسرانجام، گاه فردی است ،گاه جمعی . پس این جنبه مشتمل است بر همة آنچه تماشاگر از بازیگر می‌بیند ومی شنود .
  
این دیده ها وشنیده ها زمانی برتماشاگر تأثیر میگذارند که باورشوند .ونخستین شرط باور شدن شان این است که دست کم راحت و روان انجام شوند .بازی راحت و روان در صورتی میسر است که بازیگر بر بدن وبیان خود شناخت وتسلط  داشته باشد .بسیاری معتقدند که فقط  این جنبه ازکار بازیگر ی آموختنی است . جنبه‌ی تکنیکی یا بدنی کار بازیگر یعنی جنبه ی مر بوط به شناخت وتسلط بازی گر بر بدن و بیان خود . شناخت  و تسلط بربدن و بیان در بازی گری هریک بحث و فصلی مستقل ،مهم ومفصل است . 
  
در جنبةذهنی یا اندیشه ای موضوع بررسی این است که با زیگر چگونه شخصیت نقش خود رااز زوایای مختلف تجزیه و تحلیل می کند  به افکار او ،احساسات و عواطف او ، اعمال او رابطه ای که با نمایش ودیگر نقش های آن دارد پی می برد . این جنبة از کار بازیگر ،نمود بیرونی چندانی ندارد .حرکت و احساس تجلی بیرونی دارند ، اما اندیشه ؟ تماشاگر معمولا"به نحوه ی مواجهه ی بازیگر با این دسته از مسائل نقش کاری ندارد و در واقع فقط نتایج این جنبه را می بیند . اما شکی نیست که بازیگر اگر از این نظر ضعفی داشته باشد ،نمی تواند نقش راگویا ،دقیق وباورکردنی بنمایاند . 
  
جنبةاحساسی یاروحی رابسیاری عالی ترین جنبةکار بازیگر می دانند  و بر این باورند که این جنبه چندان آموزش دادنی نیست .
  
بنابراین باور،بیش تر بازیگران درجنبه های اول ودوم تبحر پیدا می کنند واز این مرحله فراترنمی روند ودر نهایت می شوند«بازیگر خوب » یا به تعبیری «تکنیکی » ،که گاهی تا مرتبه ی «ستاره شدن » نیز پیش می روند ،اما تا در جنبه ی احساسی یا روحی پرورده و استاد نشوند «بازیگر بزرگ »نمی شوند  بازی چنین بازیگرانی است که سالها درخاطر می ماند.2

بازیگری و هنر نمایشی

نویسنده: محمد رضا حیدری هنر چیست؟! نمی دانم جوهر اصلی این پدیده ی اسرارآمیز و وصف ناپذیر انسان را حیران می سازد. اما در عین حال می دانیم که از قدیمی ترین زمانها تاکنون افراد بشر تجارب فردی و خصوصی خود را به صور مجسمی منعکس ساخته اند که ما آنها را آثار هنری می نامیم و ضمنا‌‌ می دانیم که هنر در زند گی بشر، اصلی اساسی است.

 

اگر از تمدن بشری و زندگانی ما آثار هنری را بگیرند زندگی چگونه می شود؟

 

آثار هنری همواره خواهند بود و جاودانه هم باقی خواهند ماند و برای سعادت بشری هم همواره موثر خواهند بود. این آثار تجارب انسانی هستند که به خود شکل گرفته اند و ما از دریچه ی حواسمان به آنها می نگریم و لذت می بریم..لیکن راه هنری به این سادگی هم نیست..ما نقاشی را می بینیم، موسیقی را می شنویم واثر یک حکاکی را بر سطح خاص به مد د حس لامسه درک می کنیم اما این تاثرات حسی ماست که به عکس العمل های احساسی منجر می شود و بعد ازیک کار عقلی است که آن احساس و ذکاوت مارا به مرحله ی ادراک می رساند. این ادراک چگونه حاصل می شود؟ فرمول قطعی و صریح نیست! مخلص کلام اینکه برای درک این احساس قاعده ی روشنی نیست.پیچیدگی هنر به گونه ای است که از نقطه نظرهای گوناگون مورد بحث است و هیچکدام از این نظرها بر دیگری برتری ندارد.
اما در مطالعه ی یک اثر هنری باید اصول زیر را مد نظر داشت:
باید دانست که یک اثر هنری عبارت از شکل یا فرمی است که هنرمند آفریده است.. این اثر بر اساس قواعد زمان و مکان و تمدن خاص بنا شده است، دارای موضوع و محتوی است و معمولا هد فی را هم د نبال می کند. اگر بخواهیم واضح تر بگوییم اثر هنری فرمی دارد که سرشار از هم آهنگی است که این ساختمان باعث می شود از سایر مقولات تمیز داده شود..این اثر را چه کسی آفریده؟..هنرمند..و اوچه کرده ؟ یک ضرب المثل چینی می گوید: برای یک نقاش نقش ببری را بکشد باید حتما هنگام نقاشی خود را به قوت و قد رت یک ببر بداند!... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

 

هنر چیست؟

 

هنر تجسم یک تجربه ی انسانی است.
هنر ترکیب پد یده های هستی است به گونه ای که احساسی را در بیننده بوجود آورد.
هنر کوششی است که به آفرینش یک اثر زیبا منجر می شود 
هنر جوششی درونی و بیرونی است که به خلق پدیده ای منجر می شود.
... اینها نمونه هائی از تعاریف مختلف هنر هستند.اما مسئله همچنان حل نشده باقیست!
در یونان و روم باستان هنر را ترکیب انسان، طبیعت و زیبائی می دانستند و بد ین لحاظ هم اکثر آثار هنری آن دوران مجسمه هائی از آدمها در عین زیبائی و تناسب اندام بوده است.

 

دیدگاه حضرت امام (ره):

 

هنر دمیدن روح تعهد در کالبد انسانهاست.
واضح است که این تعریف یک تعریف ارزشی از هنر است و تمام ویژگیهای تعاریق قبلی را هم در خود نهفته دارد.
مگر می شود هنرمند پدیده ها را ترکیب کند تا احساسی را در د یگران ایجاد کند اما خود از آن بی بهره باشد؟ مگر می شود هنرمند اثری زیبا را خلق کند در حالیکه خود از زیبائی معنوی و لطافت روح بی بهره باشد؟و خلاصه اینکه مگر می شود کسی نام هنرمند را یدک بکشد اما حرفی برای گفتن نداشته باشدو نخواهد که برای دیگران و خود بوسیله هنر وحتی برای هنر کاری انجام ندهد؟!

 

انواع هنر (تقسیم بندی کلی):

 

1- هنر غنائی بزمی: محتوای این هنر عاشقانه است. مجالس عیش و نوش وبزم و پایکوبی نمونه های بارزاین هنر است.
2- هنر عرفانی: این هنر سوز و گداز و راز و نیاز در راه کمال را نشان میدهد. هنری که با مثال آثار حافظ در ذهن خود بدرستی ویژگیهایش را درک می نمائید.
3- هنر حماسی: شرح حماسه ها، رزم ها، اساطیر و قهرمانان باستانی نطیر رستم و..
4- هنر تعلیمی: این هنر به ترویج اخلاق و افکار و اندیشه های متنوع اخلاقی می پردازد. این هنر در خدمت آموزش است.
5- هنر سیاسی:کلیه ی آثار سیاسی در زمینه های گوناگون که به ترویج افکار متفاوت با روند معمول جامعه و یا در خدمت آن باشد در این فالب هنری می گنجند.

 

انواع هنر (تقسیم بندی از نقطه نظر رسالت):

 

1- هنر برای هنر:در این نوع از هنرهدف از کار هنرمند بیشتر ارتقا سطح هنر است.هنرمند رسالت کاری خود را تلاش برای بر جا گذاشتن آثار هنری به یادگار دارد و هنرمند هنردوست از طبقه ی خواص جامعه کسی که خود را از دیگران یعنی عوام جدا می داند نمونه ی مناسبی برای این نوع از هنر است.
2- هنر برای هنرمند:در این نوع از هنر هنرمند در خدمت خود است و هنر را برای شهرت فردی تجربه می نماید.و ممکن است با قبلی ترکیب هم بشود یعنی هم برای هنر وهم برای خود تلاش نماید.
3- هنر برای جامعه: این نوع هنر با اجتماع انسانی که غالبا از طیف عموم مردم است سروکار دارد.هنرمند رسالت کاری خود را بر اساس خدمت به افراد رده های میانی و پائین اجتماع قرار داده است و برای آنان تلاش دارد.

 

نمایش:

 

نمایش در زبان فارسی ترجمه ی تئاتر است و آن هنری است که از چند هنر دیگر ترکیب یافته است. در نمایش بازیگران خود را به جای قهرمانان و اشخاص داستان می گذارندو وقایعی را که بر سر قهرمانان آمده است با حرکات و اعمال و گفتار خود یک به یک در روی صحنه مجسم می کنند. در نمایش از ادبیات، موسیقی، نقاشی و حتی حجاری و معماری و برخی هنرهای دیگر استفاده می شودبنابراین آن را کامل ترین هنرها می نامند.
نمایش در سراسر گیتی به اشکال مختلف متداول است و در بعضی از کشورها سابقه ی آن به زمانهای بسیار دور تعلق دارد.در ایران نیز نمایش از زمانهای قدیم متداول بوده است، نمایش حاجی فیروزنوروزی بازی و...از قدیم در عید نوروز برگزار می شده است. نمایشهای سوگواری، نقالی، تئاتر روحوضی، تعزیه و شبیه خوانی از دیگر اشکال نمایشی در گذشته بوده است.
اصل و منشا’ نمایشی را که اکنون در سرتاسر جهان رواج دارد به کشور یونان نسبت می دهند(هرچند که پیش از آن نیز نمونه هائی موجود بوده است) یونانیان قدیم خدایان متعددی داشتندو آنها را پرستش می کردندو در اوقات خاصی برای بزرگداشت یا پرستش آنها جشن هائی ترتیب می دادند. در این جشن ها نمایشهائی نیز برگزار می شد.محل نمایش اغلب دامنه ی تپه ای بود که میان آن فرو رفتگی داشت. سینه ی تپه را پله پله می کردندتا تماشاگران بر آنها بنشینندو در پایین، زمین مسطحی را به بازیگرا ن وگروه خوانندگان اختصاص می دادند. جمعیتی که برای نمایش در محل گرد می آمدند گاهی از بیست هزار نفرهم تجاوز می کرد. 
نمایش در قرن پنجم پیش از میلاد به اوج عظمت و اعتلای خود رسیدو نمایشنامه نویسان بزرگی در این قرن ظهور کردند.
آشیل، سوفوکل و اوریپید بعنوان مبدعان نمایشنامه نویسی نوین گوهری را در تاریخ بشریت نهادینه کردند که امروزه با وجود پیدایش سینما و فیلم و نفوذ بی سابقه ی آن در همه ی کشورهای جهان، نمایش اهمیت و اعتبار خود را از دست نداده است و امروزه از جهت پرورش قوای ذهنی کودکان و نوجوانان ارزش جدیدی از نظر تربیتی پیدا کرده است.

 

تاریخچه:

 

باید اعتراف کرد بدلیل نبود امکانات چاپ و نگهداری اسناد در دوران قدیم مدرک معتبر و مستندی از آن دوران کهن در هیچ زمینه ی هنری باقی نمانده است (برای کسب اطلاعات بیشتر به کتب تاریخ عمومی هنر موجود که بسیار زیاد هم هستند مراجعه فرمائید) اما برخی منابع معتبر تاریخی به ما می گویدکه در سال 1879 میلادی فردی اسپانیائی در غارهای آلتامیر واقع در آمریکای جنوبی قدیمی ترین آثار هنری جهان را در قالب نقاشی مربوط به 10 تا 15 هزار سال قبل یافته است.نقاشی گرانبهائی که انسان اولیه به منظور سحر و جادو برای موفقیت در شکار خود یا ثبت و جاودانه کردن آن موفقیت با کمک خاک رس، دوده ی آتش و کمی پیه ی شکار بر دیواری ترسیم نموده است.
وقتی انسان اولیه حیوانات را اهلی کرد انقلاب واپسین سنگی را بوجود آورد و به عصر دیرینه سنگی پایان داد. سنگها را در نهایت دقت و ظرافت استفاده و ابزارکاررا ساخت. کار روی فلزات، کوزه گری، بافندگی و ریسندگی و حتی کارهای اولیه ی ساختمانی را با خاک، گل و آجر تجربه کردو

مجسمه های یافته شده از آن دوران سرهائی متعلق به 6یا 7 هزار سال قبل از میلادو اسکلت های واقعی انسان هستند که با موادی پوشیده شده اند تا شکل انسانی بگیرند.این روش تاپایان دوره ی امپراتوری روم ادامه داشت.علت هم این بود که انسان می خواست با اینکار در راه جاودانگی خود گام بردارد چون آنها معتقد به وجود روح بودندو محل آنرا هم در سر می دانستند! لذا سعی در نگهداری سرهای دوستان و دشمنان درکنارخود همواره مزید علت برای ساخت مجسمه های آن دوران بوده است!! 
احترام و عبادت هم یکی از خصوصیات مذهبی مردم ابتدائی است که با ساخت مجسمه بزرگان کم کم شکل بت به خود گرفت و عبادت شد. 
آنچه از تمدن های افریقائی بر جامانده است مجسمه هائی با سرهای بزرگ و بدنهای کوچک می باشد چرا که آنها سر را جایگاه روح می دانسته اند. رقص های با ماسکی هم که از این تمدن باقی مانده است نمونه های مفیدی از نمایش تسخیر روح بشمار میروند! چیزی که تاریخ غرب با کتمان آن نقش عمده ای برای تغییر منشا’ تئاتر انجام داده است! تصور نگارنده براین است که حتی دردوران دیرینه سنگی وقتی انسان اولیه بعد از تشکیل خانواده وظایف را براساس جنسیت تقسیم کرد، مرد را به شکارو حفظ خانواده گماشت و زن را مسئول پخت و پز و نگهداری کودکان ساخت (از همین نقطه است که تعریف کلمه ی مرد نشات گرفته "مرد یعنی کسیکه می میرد!") هم واژه نمایش بوده است!! 
شکارچی که از شکار باز می گشت با سایر اعضای خانواده دور آتش می نشست! تصور کنید که او از جنگ هایش می گوید، از نبردهایش می گوید حتی ممکن است خود برخیزد و نمایش کوتاهی از شکار را بتنهائی بازی نمایدو یا حتی از یک عصر حجری دیگرهم بخواهد که نقش شکار را بازی کندو او با نیزه ای ازجنس سنگ وی را شکار کند. این چیزی جز تعریف نمایش نیست.چیزی جز تاریخ فراموش شده ی نمایش نیست!چیزی که تاریخ نویسان با تمام خوبیهایشان در حق بشریت به فراموشی سپرده اند واینک نمایش را به یونان نسبت می دهند! ما در این نمایش عناصر مورد لزوم و اصلی نمایش یعنی داستان، فرم، تماشاچی، بازیگر، صحنه، کارگردان و...بخصوص ارتباط بین نمایش و تماشاچی را داریم!
مثال بسیار واضح دیگری می آورم:
زمانی که حضرت هابیل به دست قابیل کشته شد خداوند به دو کلاغ فرمان اجرای نمایشی را داد.فارغ از اهداف ذات اقدس الهی باید اذعان کرد در آن موقع اجزای مورد نیاز نمایش مثل بازیگر- تماشاچی- صحنه و متن نمایشی به همراه ارتباط بین آنها و رسیدن یه یک وحدت برای بیان مقصود رعایت و از این منظر خداوند برترین و شناخته شده ترین و اولین کارگردان مطلق عالم است.

 

نمایشنامه:

 

نمایشنامه متنی است که نمایش از روی آن خوانده، تمرین و اجرا می شود و آن یکی از انواع متون ادبی است که برای نمایش تنظیم می شود. در آغاز نمایشنامه بعد از آوردن نام آن اشخاص نمایش یا شخصیت های نمایشنامه نام برده می شوندوسپس شرح مختصری از محیط داستان، سن وسال و قد و چهره ی اشخاص داده شده و بعد گفتگوی اشخاص آورده می شود. کارها و حرکات بازیگران داخل کروشه() و اگر حجم زیادی داشته باشد با حروف ریزتر چاپ می گردد. نمایش اغلب به چند قسمت تقسیم می شود و هر قسمت با پایین آمدن یا کشیدن پرده ای خاتمه می یابدو قسمت بعدی با بالا یا کناررفتن پرده شروع می شود، از این رو هر قسمت از نمایش را " پرده " گویند. 
چگونگی آرایش هر پرده هم در ابتدای هر پرده می آید.
هر پرده هم ممکن است به قسمت های کوچکتری تقسیم شود که با روشن و خاموش شدن نور اعلام گردد که به هر قسمت یک " صحنه "گویند.

 

انواع نمایشنامه:

 

1- نمایشنامه کمدی: به نمایشنامه هائی اطلاق میگردد که موضوع داستان آن خنده آور، شاد و نشاط آور باشد
2- نمایشنامه درام:اگر موضوع داستان نمایشنامه چنان باشد که در آن اشخاص بازی تصاویر واقعی از زندگی را نشان دهند نمایشنامه درام خواهد بود.
3- نمایشنامه ملودرام:ممکن است درام مایه ای از کمدی نیز داشته باشد که در اینصورت به آن نمایشنامه ملودرام گویندکه گاهی این مسئله بصورت پایان خوش نمایش نمود می یابد.
4- نمایشنامه تراژدی:اگر نمایشنامه وقایع فوق العاده مصیبت بار و غم انگیز نظیر مرگ پدر، برادر،فرزند و 
را نمایش دهد در زمره ی نمایشنامه های تراژیک یا تراژدی می گنجد.
5- نمایشنامه طنز:گاهی نمایشنامه های کمدی حاوی پیام نیز می باشندکه ممکن است تلخ و گزنده یا حتی سیاه نما هم باشند، این نمایشنامه ها طنز هستند.
6- نمایشنامه هجو:چنانچه نمایشنامه در بیان حالات کمدی یا طنز دردام مسخره کردن افراد یا موضوعات بیافتد نمایشنامه در زمره ی نمایشنامه های هجو شناخته می شود.
7- نمایشنامه لغو:نمایشنامه های طنز یا هجوی که بصورت بی بند وبار مسائل خانوادگی و غیر اخلاقی را مطرح نمایند در این دسته می گنجند.

 

اجزاء اصلی نمایش:

 

هنر نمایش دو جز اصلی دارد.
1- داستان(محتوی):داستان یا قصه یا محتوی همان حرفی است که نویسنده قصد دارد آنرا القا نماید.در حقیقت همان پیام نمایش است و بر دو نوع است:
الف:محتوای اصلی یا اورژینال که از تخیل خود نویسنده بر اساس واقعیت یا حتی غیر آن نشات می گیرد، نظیر روح داستانی حاکم بر بینوایان ویکتور هوگوکه برای اولین بار و توسط او مطرح شد.
ب:اقتباسی که همان شکل برگرفته شده از یک کار هنری انجام شده است. برای فهم مطلب تصور کنید هنرمندی از روی داستان ویکتور هوگو یک فیلم سینمائی بسازد.
2- ساختار دراماتیک(فرم):ساختار دراماتیک اساسی ترین عنصر در هر اثر هنری است و به این صورت تعریف می شود: ارائه اثر به بهترین وجه بگونه ای که بیشترین اثر را بر تماشاچی بگذارد.
رمز آن هم چیزی جز کسب دانش مربوط به ساختار دراماتیک نیست!بخش عمده ای از آن در حیطه ی علم می گنجد که باید در دانشکده های هنرهای دراماتیک کسب کرد یعنی زبان نمایش و راههای استفاده از تکنیک های تئاتری اما بخش دیگر آن به شناخت، شعوروآگاهی خالق اثر بستگی دارد که در قالب علمی نمی گنجد و بیشتر بعد هنری مد نظر است که بایستی با مطالعه مداوم در ارتقا این بینش کوشیدو قابل کسب در هر دانشکده ای نیست.

 

مفاهیم و واژه های تئاتری:

 

برای اینکه هنرجویان ارجمند بتوانند با مفاهیم مقدماتی تئاتر آشنا شوند در حد همان مقدماتی بعضی از واژه ها و مفاهیم اصلی مورد نیاز را برای آنان با زبان ساده بازگو می نمایم.
1- سن:محلی است که در آن نمایش از روی متن نمایشی تمرین و در نهایت اجرا می شود و اغلب بصورت سکوئی بالاتر از سصح دید تماشاچی و در برخی اوقات در میان آنها ساخته میگردد.
2- پرده: هر نمایش به قسمتهائی تقسیم می شود اگر هر قسمت با باز و بسته شدن پرده اعلام شود به هر قسمت یک پرده گویند.یک نمایشنامه می تواند یک پرده یا بیشتر باشد.
3- صحنه: قسمتی از نمایش را که از پرده کوچکتر است و با روشن و خاموش شدن نور اعلام می شود صحنه گویند.
4- آوانسن: بخش جلویی هر صحنه را که اغلب بصورت نیم دایره طراحی و ساخته می شود را گویند.آوانسن مهم ترین قسمت یک صحنه است و هر چند در برخی مواقع با تمهیدات تئاتری می توانیم بخش انتهائی صحنه را مهم نمایش دهیم مثلا با نورپردازی موضهی انتهای صحنه که اهمیت آنرا نشان می دهد اما حقیقتا مهم ترین بخش صحنه بدلیل نزدیکی با تماشاچی همان آوانسن است.
5- نویسنده: کسی است که بدلایل شخصی یا غیر شخصی متنی را برای اجرا یا ثبت در تاریخ می نویسد.این متن می تواند در قالب داستان کوتاه، رمان یا داستان بلند و نمایشنامه که از جمله متون اصلی ادبی هستند بگنجد.
6- کارگردان: وی کسی است که مسئولیت اساسی اجرای یک نمایش را از تدارک مراحل آغازین تا اتمام اجرارا برعهده دارد و مسئول مطالعه متن، انتخاب بازیگران،تقسیم نقش هاو
تامراحل دیگر نظیر طراحی جزئیات حرکات بازیگران ومی باشد.
7- بازیگر: کسی است که مسئول اجرای حرکات و 
 محوله توسط کارگردان به منظور ایفای یک نقش هنری است.
8- میزانسن: به مجموعه حرکاتی که یک بازیگر به طراحی و دستور کارگردان در صحنه اجرا می نماید می گویند.
9- دیالوگ: کلیه ی گفتگوهای دو یا چند نفره بازیگران در نمایش که معمولا با احساسات گوناگون همراه است دیالوگ می گویند.دیالوگ بیشتر بصورت برون گرا ادا می شود.
10- مونولوگ: مجموعه گفتگوها و زمزمه هائی که یک بازیگر با خود دارد و بصورت درون گرا ادا میگردد مونولوگ گویند.
11- میمیک چهره: به حرکات ریز چهره ی بازیگر اطلاق می گردد.
12- دکور: هر آنچه که در یک نمایش بعنوان ابزار صحنه در معرض دید تماشاچی قرار می گیرد دکور است و برای آن دو مسئولیت مهم طراحی دکور و ساخت و اجرای آن متصور است که دو وظیفه و سمت طراح دکور و سازنده دکور عناوین آن می باشند.فردی که کار دکور انجام میدهد دکوراتور نام دارد.
13- گریم: به عمل چهره پردازی بازیگران در نمایش گویندو دو مسئول طراحی گریم و اجرای آن برای گریم و چهره پردازی مقرر شده است که در اکثر مواقع در نمایش های آماتوری بصورت تخصصی طراحی و اجرا نمی شود.این عمل با استفاده از وسایلی میسر است که کار با هریک تخصص ویژه ای را می طلبد و نقش آن در نمایش بسیار بنیادی است.در نمایش های سطحی وآماتور از وسایلی شبیه ابزار های آرایش زنان مثل کرم سفیدکننده
 مدادسیاه و قهوه ای- ماتیک های قرمز و قهوه ای و... استفاده می شود که تقریبا شکل بازیگران در چهره ی فرد نقاشی می شود!برای پاک کردن گریم قبل از شستن ضروری است با شیر پاک کن و پنبه گریم از چهره زدوده شود و سپس با آب و صابون شسته گردد.
14- افکت: به کلیه ی محیطی که ممکن بصورت زنده یا توسط دستگاه پخش صوت در نمایش اجرا گردد افکت گویندو صداهائی مثل رعد وبرق، خش خش خرد شدن برگ زیر پای بازیگر، شلیک گلوله، ترمز ماشین، زوزه ی حیوانات وحشی یا باد و
 که در برخی نمایش ها لازم هستند می گویند.
15- نور: بدلیل اهمیت این مبحث آنرا به عنوان یک بحث نیمه تخصصی مطرح می نمایم.
از آنجائیکه نمایش در بیشتر اوقات در محلی سرپوشیده تمرین و اجرا می شود بحث نور یکی ار کلیدی ترین مباحث است که هر فرد تئاتری بایستی تا حدی با آن آشنا باشد.

 

انواع نور:

 

الف: نور عمومی: این نور همان نوری است که از روبرو به صحنه نمایش می تابد ویک نور اصلی است. خاصیت تخت کنندگی و فاقد بعد بودن به همراه وجود سایه های مزاحم در پشت سر بازیگران از محدودیت های این نور است ولی بقدری این نوع از نور اهمیت دارد که تحت هیچ شرایطی در نمایش های ساده قابل اغماض نیست.حداکثر زاویه ی تابش این نور نسبت به خط افق بین 25 تا 45 درجه است که بهترین زاویه همان 25 درجه می باشد.
ب: نور جانبی: این نور نوری است که از طرفین به صحنه می تابدو سایه های مزاحم نور تخت را تا حدی تخفیف داده و کم می کند اما از بین نمی برد. این نور که از چپ و راست صحنه می تابد با همان بهترین زاویه یعنی 25 درجه تا حداکثر 45 درجه قابل تابش است و به سوژه های موجود در صحنه حالتی سه بعدی می بخشد.
ج: نور پشت: این نور از بالا و پشت بازیگران بطرف تماشاچیان تابیده می شود به گونه ای که از دید تماشاچیان مخفی باشد.این نور سایه های مزاحم نور عمومی روبرو و نورهای جانبی را در صورت تنظیم دقیق بصورت کامل حذف می کندو به نور بکراندیا بک گراند معروف است.
د: نور موضعی: یک نور مهم و اساسی در نمایش است که بخش کوچکی از صحنه یا موضوع را روشن می کند و برای تاکید بخشیدن به یک شوژه ی انسانی یا غیر انسانی کاربرد دارد. با این نوع از نور می توان حتی در انتهای صحنه که کم خاصیت ترین بخش صحنه است از آوانسن که مهم ترین بخش صحنه است نقطه ای مهم تر ساخت!و نظر تماشاچیان را برای مدتهای مدید معطوف آن نمود.
و: نورهای رنگی: نوع دیگری از نور می باشد که با وسیله های رنگی با نام فیلتر رنگی قابل طراحی و اجرا بر روی موضوعات بوده و حالات مختلفی را برای تماشاچی تداعی می نماید.شناخت نورها و رنگهای اصلی و کاربرد روانشناسانه آنها عمده ترین خاصیت است که طراح نور بایستی از آن مطلع باشد تا بهترین نوع نورپردازی را ارائه نماید.
تذکر: لازم است در طراحی نور برای نمایش به گونه ای عمل شود که نور به صورتی بر موضوع تابیده شود که از ایجاد سایه در جلو بازیگر که تمرکز حواس تماشاچی را برهم می زند اجتناب شود.در ضمن از نورهای بسیار شدید استفاده نشود و نورها حالتی تقریبا ملایم داشته باشند.

 تمرینات بازیگری:

 بدلیل اینکه بازیگر کلیدی ترین عنصر در هر نمایش است بخش عمده ای از جزوه بایستی به این مقوله اختصاص یابد.به همین دلیل انواع تمرینات بازیگری را در ذیل ارائه می نمایم. لازم به تذکر است که یک بازیگر بایستی همواره و بصورت روزانه این تمرینات را انجام بدهد تا آمادگی وی همواره حفظ گردد.ویژگیهای برجسته بدنی بعلاوه ی بیان مناسب و تمرکز قوی در زمینه ی کنترل تنفس و صوت و در نهایت آمادگیهای روحی و روانی جهت شناخت شخصیت های متفاوت جامعه و به اجرا در آوردن آنها مهم ترین خصوصیات یک بازیگر توانمند است که توسط تمرینات ذیل تا حدی با اصول اولیه ی آنها آشنا می شویم با ذکر این نکته که صرف دانستن این اصول و تمرینات هیچ کس را بازیگر نمی کندمطالب را ادامه می دهیم.
الف) تمرینات بدنی
1- تمرینات فارتلک: یک بازیگر به منظور کسب و حفظ آمادگی بدنی اش بایستی هر روز مسافتی را بدود.
روزهای آغازین تمرین بعد از مشورت با پزشک خانوادگی برای کسانی که مدتهای مدیدی است ورزش نکرده اند دویدن با مسافت های کوتاه و سه جلسه در هفته آغاز شده و به مرور و بدون عجله بر مقدار مسافت طولی افزوده می شود.مثلا اگر در روز اول تمرین 800 متر دویده شد در روز دوم تمرین و سوم آغاز دویدن بهتر است بسته به نظر شخصی 50 تا 100 متر به مسافت اضافه شود یا با استفاده از یک کرنومتر ورزشی و رعایت اصل فشار مسافت ثابت مثلا 800 متر را در زمان کمتر از روز تمرین قبلی طی نمائید. به عنوان مثال روز اول تمرین در 10 دقیقه و روز بعدی در 9 دقیقه و 45 ثانیه و همینطور ادامه یابد تا به آستانه ی فشار فرد که همان رکورد دویدن اوست نزدیک شود. آنچه که در تمرینات فارتلک اهمیت دارد دویدن های پیوسته و آرام و ترکیب آن با دویدن های سریع و کوتاه در یک روز تمرین است که بازیگران بعد از یک دوره ی تمرینی دو تا سه ماهه قادر خواهند بود انجام دهند.بهتر است این دویدن ها در قسمت های خوش آب و هوا ی شهر انجام گیردمثلا در میان درختان یک پارک جنگلی یا

2-تمرینات نرمشی: تمرینات کششی یا ایزو متریک اساسی ترین نوع تمرینات بازیگری محسوب می شوند. در این نوع از تمرینات بازیگران بدون انجام حرکات سریع یا ضربه ای با انجام حرکات نرمشی آرام کششی بصورت ایستاده و نشسته می پردازند.اصل حاکم بر تمرینات ایستاده همان رعایت کشش عضله تا آستانه درد و در تمرینات زمینی روح حاکم بر تمرینات یوگاست.
ب) تمرینات آوائی: هر بازیگر بایستی برای بازیگر شدن ویژگی بیان خود را بهبود بخشد.بعنوان یک تمرین مناسب جهت افزایش قدرت بیان بازیگران لازم است روزانه با در نظر گرفتن حروف الفبا و حرکات "آ-ا-ا-او-ای"به پرورش بیان خود بپردازند به اینصورت که حروف الف تا ی فارسی را با حرکات پنچ گانه با صدای بلند و مداوم تا آخرین ظرفیت شش خویش ادا نمایدو همواره با پایین و بالا بردن شدت صوت به غنای بیان خویش بیفزاید تا بتواند در هنگام اجرای نمایش بیان خود را با ریتم های مختلف و شدت و ضعف های گوناگون با اوج و فرود متنوع ادا نماید.
ج) تمرینات تنفسی: در این نوع از تمرینات بازیگران بایستی با کنترل تنفس خود تمام ظرفیت شش خویش را طی زمان مشخص تخلیه کرده و با زمان معین هم مجددا نفس گیری نمایند. بهتر است امر تخلیه شش ها در ابتدا معادل 5 ثانیه و زمان نفس گیری هم حدود15 ثانیه تنظیم شود و به مرور زمان و طی جلسات مداوم با رعایت دقت زمان تخلیه و پر کردن شش ها افزایش یابد. این تمرین بایستی در موقعیت نشسته ی یوگا و در کمال آرامش اجرا گردد. ((موقعیت نشسته ورزش یوگا نظیر همان حالت چهار زانو نشسته ی خودمان است.))
د) تمرینات میمیک چهره: این تمرینات شامل حرکات تمرینی چشم، لب، بینی، چانه و دهان، گوش،پیشانی و سایر اجزای چهره می باشد.

1- تمرینات چشم:

ادامه در ادامه مطلب


امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 82 سه شنبه 28 مرداد 1393 نظرات (0)

نمايشنامه تزلزل ...

دكور :
خانه دانشجويی است , 2 ميز کار شلوغ با صندلی و چراغ مطالعه , يک ميز نقشه کشی و چند نقشه مهندسی روی آن , چند تصوير هنرپيشه تئاتر هم به ديوار آويزان , يک  کتابخانه با کلی کتاب , 3 تختخواب , يک جالباسی , 2 تابلو نقاشی آويزان به ديوار , چند قاليچه روی زمين , يک گلدان بزرگ در کنار ديوار , يک ميز عسلی با يک تلفن . 3 پسر با لباس اسپرت خانگی . هر کس در حال خود . يکی کنار تلفن نشسته , يکی روی تخت خوابيده , يکی هم پشت ميز نشسته . سکوت . تلفن زنگ می زند . 

بهروز  : بله ... سلام ... بله گوشی حضورتون ... احسان مامانت تلفن ... ( پسری که روی تخت دراز کشيده با تانی بلند می شود و به سمت تلفن می آيد )

احسان : بله ... سلام مامان ... خوبين ؟ ... آره ... من خوبم ... نه بابا ... چيزی نشده ... من سالمم ... آره ... بهروز و فواد هم خوبن ... نه بابا ... چيزی نيست  نگران نباشين ... فقط يکم لرزيديم ... آره ... نه مامان جان ... می گم جيزی نشده ... شما هم اين قد ربد به دلتون را ندين ... باشه ... سلام بابا ... خوبين ؟ بابا جون شما به مامان بگين ... ي] زلزله که اين حرفا رو نداره ... نه پدر من ... من  بيرون بودم ... رفته بودم خريد ... آره ... اونجا ... بله ... داشتم می اومدم بيرون که ... بله ... آخه چرا دروغ بگم ؟ ... اگه جزييم شده بود که اينجا نبودم پدر من ... بله  ... همه چی درسته ... نه ... فقط يکم ديوارا ... نه پدر من ... نريخته ... ترک برداشته ...
فواد: عجب آدمی هستيا ... اين چيزا گفتن نداره که ... اونا هم نگران می شن ...
بهروز : بيچاره ها دل تو دلشون نيست ... فکر می کنن چی شده ...
فواد : می تونست خيلی چيزا بشه که نشد ... 
احسان : آره ... من خودم بهتون زنگ می زنم اگه چيزی شد ... خوب ؟ به شايآن سلام برسونين ... درسا هم خوبه ... فردا lecture  دارم ... ارائه مقاله  ... آره دعا کنين خوب دربياد ... ممنون ... خداحافظ ... ( گوشی را قطع می کند ) بيچاره ها  چه هولی کردن ...
فواد : خوب تو چرا اين طوری حرف زدی ؟ ترک ديوار گفتن داشت ؟
احسان : چه  می دونم ... حالم خيلی بده ...
بهروز : حالا خوبه تو خونه نبودی ...
فواد : خيلی حس بدی بود ...
( چند لحظه سکوت . تلفن زنگ می زند . بهروز بر می دارد )
بهروز : سلام ... خوبين ؟ ... بله ... گوشی خدمتتتون ... آقا فواد ...
فواد : کيه ؟ ... بفرمايين ... سلام ... خوبي خواهر جون ؟ ... آره سالمم ... ا ... بابا گريه نداره که ... می خواستی من هم ... بی خيال بابا ... حالا که می بينی همه چيز رو به راهه ... آره ... نه بابا ... خوبم ... ساختمون ؟ ... نه ما طبقه پنجميم ... ساختمان هم نو سازه ... اگه چيزی شد از پنجره خودمونو می ندازيم پايين ... هاهاهاها ... آره ... خواهر من ... نه ... نگران نباش ... باشه ... چشم ... مامان حالش خوبه ؟ ... بهتر شده ؟ ... باشه ... بهش نگينا  ... آره ... سلام برسون ... بچه تو هم ببوس ... باشه ... خداحافظ ... خداحافظ ... ( گوشی را قطع می کند ) چه اوضاعيه ها ... 
بهروز : آره ... عجب دنياييه ... اگه همون جريآن بم اينجا ...
احسان : بهروز اصلا حال و حوسله شوخی ندارما ... هنوز ترس تو ...
بهروز : شوخی نيست ... تصور کن الان تو دنيآ مخابره می شد تهران در اثر يک زلزله مهيب به يک ...
احسان : حالا که نشده ... 
فواد : آقا  جون من که تعطيلم ... اگه زلزله بم هم اينجا می اومد برام فرقی نداشت ...
احسان : دوباره تو حرف زدی ؟ 
فواد : آره ... مگه چيه ؟ 
احسان : يعنی تو می خوای بگی نمی ترسی ؟ 
فواد : ترس ؟ ... بچه شدی ؟ ...
احسان : دوباره حس ورت داشت ؟ آقا جون اينجا دانشکده هنر نيست تو هم رو سن نيستی که ديالوگ تحويل ملت بدی ... فهميدی آقای هنر پيشه ؟
فواد : اتفاقا رو سن آدم خيلی هم ...
بهروز : دست ور دارين از اين حرفا ...
فواد : نه آقا احسان ... اينجا دانشکده معماريه و شما دارين برا شهر جديدی که قراره رو تهران ساخته شه نظر می دين ... درسته ؟ ... اگه شما معمارا درست خونه بسازين که وضع اين طوری نمی شه ...
بهروز : بس می کنين يآ نه ؟ خوبه حالا سال دومين تازه ها ... بيآين فوق چی کار می کنين ؟
فواد : بابا فوق ليسانس جامعه شناسی ... راستی بياين در مورد نظريه جامعه شناسی شهر نوين تهران حرف بزنيم خوبه ؟ ...
احسان : اصلا با اين فواد نمی شه دو کلوم حرف زد ... اه ( می رود و رو تخت دراز می کشد . سکوت )     
بهروز : جامعه شناسی شهر نوين ؟ ... چه حرف قشنگي ... جامعه شناسی شهر نوين ... می شه روش فکر کرد ... 
فواد : راستی بهروز ... چرا کسی برا تو زنگ نزد ؟ ...
احسان : آخه به تو چه ؟ ... مگه تو وکيل مردمی ؟ ...
فواد : آقا بهروز شمايين ؟ به به ... من هم فواد هستم ترم چهارم رشته  تئاتر ... متولد شهرکرد ... فعلا هم ساکن تهران هستم و تو يه خونه دانشجويی زندگی می کنم ... دوست داشتم ...
احسان :  به غير لوده  بازی و مسخره بازی به هيچ دردی نمی خوری ... 
فواد : ما اينيم ديگه ...
بهروز : احتمالا تلفن اشغال بوده ... ( تلفن زنگ می زند . بهروز بر می دارد )
بهروز : بله ؟ ... بله ؟ ... نه خير ... اشتباه گرفتين ... نه خير ... خواهش می کنم ... ( سکوت. ) 
احسان : برم برا فردا يه فکری بکنم ... 
فواد : برا  lecture تون ؟ ... راستی من هم کار دارم ... برم ديالوگامو حفظ کنم ... در انتظار گودو ...
بهروز : بچه ها ... برا امشب چی کار کنيم ؟ ( همه جا خورده اند .)
احسان : برا امشب ؟ 
فواد : آره راستی ... اگه دوباره لرزيديم چی ؟ 
احسان : مياين بريم تو پارک ؟
بهروز : نمی دونم ... اگه دوباره لرزيديم به نظرتون چی می شه ؟ ( سکوت ) می گم بيآين درمورد جامعه شناسی نوين شهر حرف بزنيم ... در شهری که ما ها شايد نباشيم ... به نظر شما ها چه جور شهريه ؟ ( سکوت ) هان ؟ ... يه نظری بدين ديگه ... ( سکوت ) در مورد ساختمون سازيش , در مورد هنرش ؟ ( سکوت ) به نظر من اون شهر شهريه که ... 
فواد : حالا ما بگيم اون طوری که ساخته نمی شه ... 
بهروز : خوب نظر دادن که عيب نداره ... ماها آخرشو بگيم ... شايد يه وقتی اين جوری شد ... درسته ؟
احسان : درمورد شهری که توش نيستيم نظر بديم ؟
بهروز : من گفتم شايد نباشيم ... اومد و ما بوديم ...
احسان : اميدوارم ... 
فواد : يعنی می شه اون نوين شهر رو ما هم ببينيم ؟ شهری که از همه لحاظ کامل باشه ؟ ( تلفن زنگ می زند . بهروز بر می دارد )  
بهروز : بله ؟ ... سلام حال شما خوبه خانم امينی ؟ بله ... هستن ... گوشی حضورتون ... احسان جان تلفن ...
احسان : سلام مامان ... خوبين ؟ ... چه ... بله ؟ ... آهان ... نه ما تلويزيون نداريم ... راديو هم خاموشه ... حوصله شو نداريم ... چی شده ؟ ... چی ؟ ... قراره امشب ... پس لرزه ؟ ... اون ديگه چيه ؟ ... خدای من ... نه چيزی نگفتم ... آهان ... چشم ... می ريم بيرون ... مطمئن باشين ... مامان جان گريه نداره که ... چی ؟ برگردم بيآم اهواز ؟ ... مادر من ... من فردا کلی کار دارم ... نه زنده می مونم ... چشم ... نگران نباشين ... چشم ... به بابا هم بگين ديگه ... ای بابا ... سلام بابا جان ... ممنون ... چشم ... هر چی شما بگين ... نه ... باشه ... چشم ... بچه که نيستيم پدرجان ... باشه ... کاری ندارين ؟ ... خداحافظ ... ( گوشی را می گذارد )
فواد : زرشک ... پس حالا حالا ها کار داريم ... عجب اوضاعی شد ... پس لرزه ؟ ... می گن هنوز هم داره تو بم پس لرزه مياد ... ای بابا ...
بهروز : خوش به حال بابام که زود عمرشو داد به شما ... 
فواد : بابا بی خيال ... يه جوری می شه ديگه ... احسان تو هم ديگه ...
احسان : اون دهنتو ببند ... فهميدی ؟ ... قربون تو شجاع ... من می ترسم می فهمی ؟ ... ( سکوت )
فواد : خوب راستش من هم ... چی کار کنيم ؟ ( سکوت ) می گم بياين در اون مورد بهروز حرف بزنيم ... حداقل ذهنمونو عوض می کنه ... من فکر می کنم ...
احسان : من می رم يه آبی به سرو و صورتم بزنم ... ( خارج می شود )
فواد : بابا اين احسانه الان پس ميوفته ... چی کار کنيم ؟
بهروز : مطمئن باش همه اين جورين ... من هم همينطور و تو ... هر لحظه امکان داره ... اول زلزله ناگهانی بياد ... خدا کنه ... 
فواد : بابا تو هم که ... بيا از اون شهره حرف بزنيم ؛ حداقل سوادمونو به رخ می کشيم ... خوبه ؟ ... از اين حالت هم در ميايم ... ببينم من در مورد هنر چی می تونم بگم ... ( نور خاموش . صدای احسان )
احسان : خدا جون ... چی کار کنم ؟ ... می دونم فقط اين موقعاس که ميام پهلوت ... وقتی دستم از همه جا کوتاه می شه ... وقتی مطمئنم هيج کی نمی تونه کمکم کنه ... خدا جون ... خيلی شرمندتم ... يادمه وقتی می خواستم کنکور بدم نذر کردم که اگه معماری تهران قبول شم وضع نمازامو درست کنم ... يه فکری به حال دينم بکنم ... اما ... خدا جون اين دفعه هم ... خدا خيلی می ترسم ... از کارايی که کردم و نکردم ... خدا ... اين دفعه هم مردونگی کن ... شايد خيليآ به خودشون متکی باشن ... اما خدا من فقط تو رو دارم ... يادمه بابام از يه کسی حرف می زد که ... ( صدای فواد )
فواد : چی شد ؟ ... گير کردی اون تو ؟ ... کمک می خوای ؟ ... دو در در جلو ... دو در روی بال بهروز يکی  هم در مواقع اضطراری رو دوش فواد ... لطفا در هنگام پرواز به صندلی خلبان دست نزنيد ... اومدی ؟ ... ( صدای احسان )
احسان : اه ... دوباره اين شروع کرد ... نمی ذارن يکم راحت باشم ... اومدم بابا ... ( نور روشن . ورود احسان )
احسان : چی می گی ؟ ي] لجظه هم نبايد از دست تو نفس راحت بکشيم ؟ ...
فواد : اون تو ؟ ... خواستم بيآم کمک ... گفتم شايد ...
احسان : بی مزه ... برا اونجا هم ديالوگ حفظ کردی ؟
فواد : ديگه چي کار کنيم ؟ ...
بهروز : حالت بده احسان ؟
احسان : آره ... سرم درد می کنه ... نمی دونم چرا  حال تهوع دارم ...
بهروز : قرص می خوای ؟ ... 
احسان : نه ... خوب می شم ... بايد يکم دراز بکشم ...   
بهروز : باشه ...
فواد : از خدا چه پنهون حال ما هم چندان خوب نيست ... نبودی با بهروز کلی حرف زديم ... 
احسان : در چه موردی ؟
فواد : در مورد اون نوين شهر ايده آل . بهروز گفت بشر هميشه دنبال همچين جامعه ای بوده , اما کی بهش می رسه خدا می دونه .
بهروز: اتوپيا يآ کشور خورشيد يآ اون شهر آفتاب که هميشه مردم دنبالش بودن ...
احسان : که تو اون شهرا چی می شه ؟
فواد : هيچی عين همين تهرون بوده ... آدمو از حرف زدن پشيمون می کنيا ... 
احسان : جدی پرسيدم ...
بهروز : همه آرزوهای بشر تو اونا تحقق پيدا می کنه ...به نظر من کاش جای زلزله تزلزل می اومد ... 
احسان : چی داری می گی ؟ مثل اين که حال تو از من هم خراب تره ...
بهروز : شايد ...
احسان : شهر نوين و تزلزل و ديگه چی می خواين بگين ؟
بهروز : هيچی بابا ... داشتم با فواد می گفتم اين تزلزل هم خوب چيزيه ها ... 
احسان : درست حرف بزنين ببينم چی می گين .
بهروز : تزلزل تو اون چيزايی که تو زندگيمون ثابت شده ... مثلا اين که صبح پاشيم بريم سر کار ... تو راه کلی چيز ببينيم ... کلی حرف بزنيم ... کلی کار انجام بديم که ... بعدش هيچ فايده ای برامون داره هيچ ... کلی هم ضرر داره ...
احسان : من ترم بعد فلسفه دارم ... الان هم اصلا حال اين حرفا رو ندارم ...   
فواد : نيگا کن برا اون نوين شهر بايد خيلی از اين قائده هايی که برا خودمون چيديمو عوض کنيم ...
احسان : اونم تو ...
قواد : جدی می گم ... مثلا ... چی بهروز ؟
بهروز : تزلزل تو ذهنيتمون ... تا اون آماده ی پذيرش اون نوين شهر بشيم ... تو اون نوين شهر که می خوايم به وجود بياد بايد بدی و دروغ نباشه ...
فواد : من که بی دروغ شبم صبح نمی شه ...
بهروز : جدی باش ... تزلزل تو اين که زندگی و راحتی  مال کساييه که فقط پول دارن و قدرت ... نه ... تو اون شهر کسايی می تونن زدگی کنن که فقط خوب باشن و پاک و نيک ...
احسان : به نظر من که اون نوين شهر اصلا به وجود نمياد ...
بهروز : من همينو می گم ... اين ذهنيت تو بايد عوض شه ... جاش اين ذهنيت بوجود بياد که آينده مال خوبهاس و مال افرادی که خوب باشن ... يه نگاهی به شهر بکن ... تو اين شهر می شه نفس کشيد ؟ هر روز يه جنايت يه قتل يه تجاوز ... تو اون شهر اين چيزا نيست ... 
( صدای احسان ) داره يه چيزايی يادم مياد ... بابام هم از اين حرفا می زد ... خدا من چقدر از اين حرفا دور افتادم ... خدا  اين تهرونو خراب کنه که همه چيزو از من گرفت ... نه بابا ... خدا منو خراب کنه که همه چيزمو به اين تهرون دادم ... تهرون که خراب می شه ... سلامت روحمو ... اخلاقمو ... راستی تو اون شهر جايی برا من هم هست ؟ )
بهروز : کجايی ؟ 
احسان : همين جا ... خوب ؟ داشتين می گفتين ...
فواد : آخرين حرف بهروز چی بود ؟
بهروز : گير نده بابا ... خلاصه همه حرفهام اين بود ... اگه اون شهره درست شه ما کجاييم ؟ تو اون شهره می تونيم بيايم يآ نه ؟ ( زنگ در زده می شود )
احسان : اين ديگه کيه ؟
فواد : اين يکی خود زلزله اس .
بهروز : برم ببينم کيه . ( از جای خود بلند شده و به سمت در می رود خارج از سن )
احسان : من يکی که اصلا حال و حوصله مهمون بازی ندارم ...
فواد : يه بار تو عمرمون هم نظريم . چه وقته اومدنه ؟ ( بهروز با پسری وارد می شود ) 
بهروز : علی آقا دوست خوب من ... آقا فواد و آقا احسان ...
علی : سلام . خوش بختم ... ( جواب بچه ها )
بهروز : چی شد ياد ما کردي علی جان ؟
علی : هيچی ...گفتم بيام به شما ها يه سری بزنم تو اين شهر غريب ... زياد غريبی نکنين ...
بهروز : کار خوبی کردی ... حوصله مون سر رفته بود ...
علی : چه  خبرا ؟ ... خوبين همتون ؟ ... چي کارا می کنين ؟
بهروز : هيچی داشتيم از زلزله حرف می زديم و ...
علی : راستی موضوع پايان نامه تو انتخاب کردی ؟
بهروز : نه راستش ... اما امروز با بچه ها که داشتم حرف می زدم يه چيزايی به ذهنم رسيده ...
علی : مثلا ؟
بهروز : جامعه شناسی نوين شهر ايده آل . اگه تو تهرون زلزله بياد و به هم بريزه , چه شهری به چه ويژگی هايی جايگزينش می شه....
علی : جالبه ... 
بهروز : اما مثل اين که تو موضوعتو انتخاب کردی آره ؟
علی : آره ...
بهروز : چی هست ؟
علی : موضوع من هم مثل موضوع تو ئه ... اما يکم فرق داره ...
بهروز : چه فرقی ؟
علی : اگه تو کل دنيا زلزله بياد و دنيآ به هم بريزه چی ؟
احسان : ای بابا ... انگار نمی شه اين موضوع لعنتی عوض شه ... همه جا زلزله ... بابا اين همه موضوع پايآن نامه فوق ليسانس . چرا همه چسبيدين به اين موضوع ؟
فواد : بابا جان مگه تو وکيل مردمی ؟ ... بذار هر کی هر کاری دوست داره انجام بده ... عجبا ... علی آقا می تونين يکم توضيح بدين ؟
علی : منظور من اون زلزله ای که بياد و کلی آدم به خاک و خون کشيده بشن نبود .
احسان : پس چی بود ؟ ... من تا اون جايی که عقلم می رسه زلزله يعنی رانش زمين و تکان لايه های مختلف زمين و رو هم رفتن اينا ...
علی : بله ... اين از نظر مهندسين ساختمان و زمين شناساس . به نظر ما جامعه شناسا زلزله يعنی حرکت د رلايه های مختلف جامعه و ذهنيت جامعه .
فواد : اوه اوه بحث خيلی علمی شد ...
بهروز : اتفاقا ما هم داشتيم در همين مورد حرف می زديم ... نوين شهر ايده آل ... آخر نگفتی اسم موضوعت چيه ؟
علی : جهان د رعصر ظهور ...
بهروز : در عصر ظهور چی ؟ 
صدای احسان : داره يادم ميآد ... فکر کنم خودش باشه ... ظهور ... آره ... اسمشون چی بود ؟
فواد : عجب زبليه اين عليه ... ازش خوشم اومد ... داره وصل می کنه به ظهور منجی ... در انتظار گودو ... در انتظار يه جامعه به دور از شر و پلشتی , يه جايي که گرگ و آهو با هم باشن ... فکر کنم می خواد همينا رو بگه ... دمت گرم پسر ...
علی : آره خلاصه ... در عصر موعود جهان ... امام زمان ديگه ... 
بهروز : بهه ... پس از اين طرح ما شما هم استفاده کردی ؟  
علی ( خنده ) : نه بابا ... اين قدر اين طرح مفصله که نگو ... بيا اين کتاب هم تازه گرفته بودم ... يه ورقی بزن ببين چه جوريه ... از اون زلزله ذهنی خوب حرف زده ... وقتی آقا بيان همه عقول کامل می شه ... همه زمين ها گنج های خودشونو نمايآن می کنن ... زندگی ها متحول می شه ... من اين زلزله رو می گم که ... کل بشريت عوض می شه ... نه فقط کلانشهر تهران ...
احسان : پس حرف شما در مورد تزلزل هم همين بود ؟
علی : تزلزل ديگه چيه ؟
بهروز : هيچی تزلزل در افکاری که الان داريم ... خود تزلزل در اعتقاداتمون بايد متزلزل شه ... يعنی تو زندگی که الان داريم خيلی چيزا بايد عوض شه ... اعتقاد به مهدويت ... به اون دنيآ ... بايد به وجود بيآد ...
علی : باريک الله ... مهم تر از اينا  بايد تو خودمون ببينيم بعد اون زلزله ما هم هستيم و تو اون شهر می تونيم زندگی کنيم يآ نه ...
صدای احسان : ای خدا ... من از اين زلزله تهران می ترسم ... اما يه کاری کن من تو اون زلزله حضرت مهدی باشم و ببينم و اگه تونستم تو ساختن اون شهر حضرت رو يآری بدم ... آخه حضرت مهندس هم می خوان ديگه ... مگه نه ؟ ...
صدای فواد : آخ خدا قربونت برم ... ما رو هم نگه دار با هنری که نداريم اون دنيا شهر امام زمانو قشنگ کنيم ... خوب اون موقع هم بايد زندگی کرد ديگه ... اما قول می دم با تخفيف باهاشون حساب کنم ...
علی : اما نکته مهم اينه که ما چطوری می تونيم اون زلزله رو تسريع کنيم ...
احسان : دوباره گفت زلزله ... بابا جون يه چيز ديگه بگين ...
فواد : اون لرزش ... اون تکون ... خوبه ؟
علی : اون ظهورو می تونيم با دعا کردن تسريع کنيم ... می خواين ... ( تلفن زنگ می زند . بهروز بر می دارد )
بهروز : بله ؟ 
صدای مادر : سلام 
بهروز : ... سلام 
صدای مادر : خوبی بهروز ؟
بهروز : ممنون ... ا ... مامان شمايين ؟ ...      
صدای مادر : نشناختی منو ؟
بهروز : نه مامان جون ... خوبين ؟ ...
صدای مادر : خدا رو شکر ... تو چطوری ؟ 
بهروز : ممنون ... زودتر منتظرتون بودم 
صدای مادر : ببخشيد مادر ... می دونم دير شد ؛ اما تا وقتی که شنيدم تهران زلزله اومده رفتم پابوس امام رضا و از امام زمان برا سلامتيت دعا  کردم ... بهروز جون تا امام زمان رو داری از چيزی نترس . براشون صدقه بده . من هم اولين کاری که کردم از جانب تو برای سلامتی ايشون صدقه دادم . با امام زمان دل آدم قرصه . من تو رو سپردم به ايشون ... بهروز جون ايشالله هميشه زير سايه ايشون سالم و سلامت باشی ,برا اومدنشون دعا کن . اگه آقا بيآن همه اين مشکلات و ترسا برطرف می شه ... دعا کن آقا بيآن ما هم باشيم و اون زندگی رو ببينيم ... راستی دوستات چطورن ؟ خوبن ؟ به همه سلام برسون ( صدا آروم آروم قطع می شود و پرده بسته می شود )  

                                                     

    والسلام علی من اتبع الهدی

امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 80 سه شنبه 28 مرداد 1393 نظرات (1)

نمايشنامه يك شعر ناتمام 

مجري از گروه سرود دعوت مي كند براي اجراي سرود تشريف بياورند . گروه سرود در حاليكه پرده بسته است ، جلوي سن مي ايستند و سرود را شروع مي كنند . تك خوان قسمت اول سرود را بي مشكل مي خواند . قسمت دوم را هم همينطور اما قسمت سوم را با مكث ، قسمت چهارم را ديگران مي رسانند و قسمت پنجم را با وجود رساندن يادش نمي آيد . بعد از اين جريان ، گروه با ناراحتي و اعتراض از هم جدا مي شود . هر يك به گوشه اي رقته و تك خوان هم ناراحت و عصباني مي ايستد 
 

علي : ... خوب ... دوباره ... چرا ول كردين ؟ بياين ديگه ... ( تكخوان و دو نفر ديگر مي آيند . اما بقيه نه )
 بهزاد : برو بابا دلت خوشه . چي چي رو بياين ؟ ناسلامتي فردا اجرا داريما ...
علي : خوب منم برا همين مي گم ديگه . 
بهزاد : اينم كه شورشو دراورده ...
علي : حالا ... به نظرت حالا بايد چي كار كرد ؟
بهزاد : من نمي دونم . فقط اينو مي دونم كه حال ندارم . از كجا معلوم فردا دوباره آقا يادشون نره ؟
رضا : تو هم ديگه خيلي بزرگش مي كنيا ... حتما فكرش جايي ديگه بوده يا ... 
بهزاد : به من هيچ ربطي نداره  ... 
ايمان (‌تكخوان ) : ... چه خبرته بابا ؟ ... آسمون به زمين نيومد كه ... يادم رفت ...  همين ...
بهزاد : همين ؟ ... هه هه ...آقا نمي دونه كه فردا اولين جشنمونه . اگه فردا خوب برگزار نشه آبرومون رفته . اونم جلو كيا ؟ جلو غريبه ها و پدر مادرا كه دعوتشون كرديم .
بابك : خوب راست مي گه ديگه . يه جشنه و سرودش ، با اين وضع ، من هم مي ترسم خوب درنياد .
علي : بياين يه بار ديگه تمرين كنيم . 
بهزاد : اگه دوباره ... 
رضا : اي بابا ... تو هم ول كن ديگه . ببين اگه يادش رفت بعد بگو ( دوباره مي ايستند كه بخوانند . در همين موقع پسري با كلاسور و خودكار وارد مي شود )
حميد : سلام بچه ها ... چطورين ؟ ( گروه در همان وضعيت )
علي : خوبيم . ولي به نظر مي آد كه تمرين ما رو همچين بفهمي نفهمي خراب كردي .
حميد : اي بابا ... ببخشيد ... حواسم نبود ... آخه آقاي مدير گفتن كه از همه برنامه ها گزارش تهيه كنم و ببينم برنامه ها چطور پيش مي ره . خوب ... اينجا چطوره ؟ ( گروه باز مي شود )  
طاها : بقيه گروه ها چي كارا كردن ؟
حميد : (‌كلاسور را باز مي كند و برگه ها را ورق مي زند ) گروه نمايشگاه كه كاراشون مشخصه . براي كتابا كد زدن ، خلاصه نوشتن ، قيمت گذاري كردن و خلاصه همه چيزشون به راهه . گروه ميز گرد هم همه آمادن و چند بار تمرين كردن . گروه مسابقه هم كه برنامه شونو من ديدم . خيلي جالب بود . يه سوالايي درآوردن ... خلاصه ... آهان ... گروه پذيرايي هم سفارشاشونو دادن كه فردا اول ساعت برن و بگيرن . فقط مونده كار شما .... كه اولا خيلي مهمه و در ثاني آقاي مدير هم خيلي سفارش كرد كه خوب برگزار كنين . آخه مثل اينكه از مدارس ديگه هم چند نفر دعوت كرده . خوب ... علي جان ... كار چطوره ؟‌
علي :‌ خوبه . ما هم داريم آخرين ... 
بهزاد : علي دست وردار ... باور كن هنوز هم وقت داريم برنامه رو كنسل كنيم . مهموناي خودمون كم بودن ، جند نفر ديگه هم اضافه شدن .
حميد : چي ؟ كنسل ؟ براي چي ؟ علي ... ؟
ايمان :‌ ميدوني چيه حميد خان .... من تكخون سرودم و سرود يادم رفته . برا همين آقايون مي خوان سرود رو كنسل كنن . 
حميد : عجب ... ما رو باش كه جلو آقاي مدير چقدر پز داديم . علي ... چي كار كنيم ؟
علي : اجرا .
بابك : اين علي هم يه چيزيش مي شه ها . انگار نمي فهمي . اين آخرين تمرينمونه . قراره فردا هم اجرا كنيم جلو شونصد نفر . اگه خراب شه ، آبروي خودمون هيچي ، آبروي آقا مدير رو هم برديم . من يكي كه نيستم . 
بهزاد : گل گفتي . ما هم نيستيم . (‌ قصد خروج . بهت بچه ها ) 
رضا : خوش اومدين ... توفيق مي خواد اين كارا . فكر كردين الكيه . شما ها برين دو نفر ديگه مي آن . برنامه هاي جشن زمين نمي مونه . ( آن دو در حال خروج خستند كه فردي از طرف مقابل سن با يك جالباسي كه چند روپوش آزمايشگاهي و چند لباس عربي و سربند و چند تيشرت غربي و كلاه اسپرت به او آويزان است ، وارد مي شود . كف بلندي مي زند . با صداي كف او همه فيكس مي شوند . )
نويسنده : نه . اين خوب نيست . نبايد كسي بره . ( فيگور آن دو را تصحيح مي كند . كمي فكر كرده تا اين كه به راه حلي مي رسد . مجدد كف و حركت بچه ها . باز شدن پرده . در روي سن دو سه نفر با لباس معمولي امروزي و وسايل گريم روي صندلي نشسته اند . قسمتي حالت كلاس است ، يك وايت برد با ماژيك ، چند ميز با دفاتري باز روي آن ها و چند كيف و خودكار . قسمتي ديگر حالت مسجد است با محراب و جانماز و مهر . طرف ديگر حالت خيابان است با چند مغازه و يك سطل آشغال و مقداري آشغال روي ميز . ) 
 فريد : ... وايسين ببينم . چيه بهزاد ؟ ... بابك ... تو چته ؟ خيلي دور ور داشتين . فكر كردين اين اولين كسيه كه چيزي يادش مي ره ؟ ... آره ؟ ( سر تكان دادن نويسنده به حالت تاييد ) 
بهزاد :‌ ( ايستادن آنها ) چي ؟ اولين نفر ؟ بابك تو مي فهمي ؟ من كه نمي فهمم چي مي گه . 
فريد : بايد هم نفهمي . منظورم اينه كه ... فراموشي مخصوص الان و ديروز و فردا نيست . 
( كف نويسنده . فيكس )
 نويسنده : كلاس دانشگاه . ( بچه ها به كنار جالباسي مي روند و با كمك افراد نشسته روپوش مي پوشند و روي صندلي ها مي نشينند . فردي هم روبروي آنها با روپوش مي ايستد و عينكي به چشم مي زند . )
علي ( استاد ) : با سلام . امروز بحث ما درمورد رده ويروس فراموشيه . ما سعيمون اين هست كه در اين كلاس ... يعني ويروس شناسي به بررسي ويروس هايي بپردازيم كه ... از نظر خيلي ها مهم به نظر نمي آد و فكر ميكنند كه ازبين رفته ، در حالي كه به نظر شخص من اينطور نيست و واگيردار بودن اين ويروس خطر اونو تشديد مي كنه  و اون ويروس فراموشي در تاريخه ... كه خوب ... بعضي ها به دلايلي از بين رفته اش تلقي ميكنن . 
بهزاد : يعني چي دكتر ؟ 
علي : يعني اين كه ... چطور بگم ... به نظر من ... زمان اين مبحث و اين بررسي نه تنها به پايان نرسيده ، بلكه الان تازه زمان تحقيق روي اونه . بنا بر اين ما روي اين موضوع تمركز مي كنيم و به جوانبش مي پردازيم . 
طاها :‌ ببخشيد جناب دكتر ،‌ به عنوان منبع به چه كتاب هايي مراجعه كنيم ؟
علي : من مطالب لازم رو به صورت جزوه خدمتتون ارائه مي دم . چون اين مسايل رو هر جايي بهتون نمي گن . بله ... خوب ... اين رو هم بگم كه گذروندن اين دوره منوط به انجام تحقيق هاي متعدديه كه توانايي تونونو درمورد شناخت بيماري هاي مختلف ناشي از اين رده ويروسي افزايش بده . اولين موضوع تحقيق اينه : اولين ويروس فراموشي كي و كجا يافت شد ؟ ( روي وايت برد مي نويسد . ايمان و رضا با هم صحبت مي كنند )  
ايمان : جناب دكتر ، اگر اجازه بدين اين موضوعو من و رضا بر مي داريم . 
رضا : از حجاز هم شروع مي كنيم و وادي ... غدير خم .
 ( كف نويسنده . فيكس شدن افراد . دوباره كف و به حالت عادي درآمدن بچه ها و تعويض لباس )  
بابك : حالا اين موضوع چه دردي رو از ما دوا مي كنه ؟ سرود ما درست مي شه ؟‌ نمي شه كه .
طاها : تو هم گير دادي به سرودا .
بهزاد : ميگي چي كار كنيم ؟ 
حميد : من هم همين سوال رو دارم . علي چيكار كنيم ؟ مي خواي ...
علي :‌ نه خير . بابا جون يه مسئله رو چرا اين قدر بزرگ مي كنين ؟ 
ايمان :‌ علي جان ، ... آخه واقعا هم خيلي بزرگه ...
علي : ( متعجب ) ايمان ... چي مي گي ؟ 
ايمان : اگه اين فراموشيه نبود كه وضع ما به اين جاها نمي كشيد . ( كف نويسنده . فيكس شدن افراد . )
نويسنده : خوب ... ( حالت تفكر و تاييد ) مسجد كوفه . ( ‌بازيگران با كمك افراد لباس هاي عربي را مي پوشند و دستار به سر مي بندند و چهره بعضي از آنها مختصر گريمي مي شود . )
نويسنده : سريع ... زود ... (  صداي ملكوتي نماز پخش مي شود . حالت نماز به سمت محراب . ركوع . بهزاد و بابك با ترس اين طرف و آن طرف را نگاه ميكنند و از صف نماز خارج مي شوند و در گوشه اي لباس خود را عوض كرده و مي ايستند . سجده . نور خاموش . روشن . حميد و فريد دراز كشيده و خوابيده اند . طاها و‌ رضا ناراحت نشسته و علي هم مضطرب حركت مي كند . ) 
طاها : ميگويند پشت سر مسلم بن عقيل سفير و فرستاده حسين بن علي ، فرزند پيغمبر ، در ابتداي نماز ، كل مسلمين كوفه تكبير گفتند ،‌ اما در تشهد جز دو سه نفري با او سلام ندادند . 
رضا : من هم شنيده ام . مايه شرمساري است . عجب مردم دورنگ متظاهري ... به نظر تو دليلش چه بود ؟ 
طاها : نمي دانم ... ولي گمان مي كنم شان و ارزش پسر عم حسين را فراموش كرده بودند . فراموشي ... اي كاش ما در كوفه مي بوديم و از وي دفاع مي كرديم . 
طاها : راست مي گويي . ولي ... شايد خود اين عدم حضور لطف خداوند بود .
رضا : چه مي گويي ؟ ... تو مي گويي كه خدا ... 
طاها :‌آرام ، آرام برادر . من چيز خاصي نمي گويم . كفر و دشنام هم از دهانم خارج نشده . فقط مي گويم از كجا معلوم ما درآن موقعيت فراموشي دامنگيرمان نمي شد و كار ديگري نمي كرديم . هان ؟ اين قدر به ذهن خود مطمئني ؟ ... من كه 
رضا : ‌بس است . بس است . اين قدر عقلاني صحبت مكن . در اين موارد ... ( ‌صدايشان آرام مي شود و صحبت را ادامه مي دهند . علي صدايش را بلند ميكند . ) 
علي : نمي دانم ... نمي دانم كجاست و چه مي كند . خدا كند ... خدا كند از سلول هاي متعفن و سياه چال حكومتي سر درنياورده باشد . خدا ... خدا خودت حافظش باش . چقدر ... چقدر به اين پسر گفتم كه دين خود را داشته باش اما ... اما چه ضرورتي دارد كه آن را آشكار كني ؟‌ ... هان ؟‌ ... نمازت را خواندي ؟ بسيار خوب ... ديگر چرا به دنبال دردسر رفتي ؟ آيا فقط تو براي او نامه فرستادي ؟ ديگران نامه نفرستادند ؟ پس آنها كجايند ؟ ... برادر خام من ... اين مردم را نشناخته اي . مردم فراموش كار .  مگر سقيفه را فراموش كرده بودي ؟ ديگر بزرگتر از آن كه نبود . انسان ذاتا فراموش كار است . اي خدا ... خودت كمك كن .... ( كف نويسنده . فيكس شدن افراد . ورود نويسنده و اصلاح فيگورها . باز كردن دستار از سر آنها و پاك كردن گريم . )
نويسنده : هوم ... مسئله فراموشي ... فراموشي ... خوب تا اين جاش بد نبود . مسئله فراموشي در اين قالب . از اين جا به بعد رو چيكار كنم ؟ (‌در ميان بازيگرها راه مي رود ) اول ببينيم تا حالا چيكار كردم ؟ ويروس واگيردارفراموشي در اين زمان . كه كم كم داره فراگير مي شه . فراموشي اصول گذشته و ابداع اصول تازه بي ربط . با مزه هم از اون اصول به نام قديمي و قابل تعويض نا م برده مي شه . بعدش ... جريان مسلم . كه خوب اون هم يكي از شاخصه هاست . چي ميشد فراموشي نبود ؟ هان ؟‌ ديگه خاطرات و اتفاقات تلخ زندگي يادمون نمي  رفت و ديوونه مي شديم . ولي كدومشون بهتره ؟ فراموشي و زندگي راحت يا ... به ياد موندن و مشقت ؟ ... هه هه هه ... عجب سوال احمقانه اي ... طبيعيه كه ... اما نه ... وايسا ببينم ... (‌ ناراحت . كف نويسنده . با كمك افراد ، بازيگر ها به حالت قبلي برمي گردند و ايمان و بابك و بهزاد وارد صحنه مي شوند . )  
بابك : به آدم چيز فهم . خوبه خودشم قبول داره ها . 
حميد : بچه ها همين الان كارمونو مشخص كنين . من بايد تكليفم معلوم باشه . اگه سرود نيس ،‌ بگين به فكر يه برنامه ديگه باشم . اگر هم مي تونين كه ... اصلا اگه نگرانين كه ايمان سرود رو نتونه خوب بخونه ، مي خواين با اجازه علي آقا تك خونو عوض كنيم . 
علي : ‌اگه ... خود ايمان حرفي نداشته باشه ، ‌من حرفي ندارم .
ايمان : ... نه من حرفي ندارم .
حميد : خوب ... ‌كي صداش خوبه ؟ 
بابك : بهزاد .
طاها : چه جالب . ‌پس اين همه جار و جنجال برا اين بود . 
بهزاد : برا چي بود ؟ من چندان هم راضي ...
جميد : ‌بسه ديگه . حفظ هستي بهزاد ؟
رضا : اگه قا بهزاد حفظ نباشه مي خواي من حفظ باشم ؟
حميد :‌ ‌پس يه بار جلوي من بخونين كه نظر نهايي رو بديم بره ديگه . ( ناراحتي ايمان و علي . به حالت سرود ايستادن . آماده خواندن . شمارش حميد . كف نويسنده . فيكس ) 
نويسنده : (‌داد ) نه . اين خوب نيست . رو شخصيت ايمان كلي كار شده . يه فكر ديگه . (‌ كف نويسنده . حالت عادي بچه ها ) 
حميد :‌ راستش بچه ها ... نمي دونم ... اگه موافق باشين به فكر يه برنامه ديگه باشيم . چطوره ؟ ( ناراحتي و تاسف بچه ها . نگاه به هم . كف نويسنده . فيكس ) 
نويسنده :‌نه اينم خوب نيست . با اين كار كه رو فراموشي صحه گذاشتيم . ما هم ميشيم مثل بقيه . ( ادا در مي آورد ) فراموش كردي ؟ اشكالي نداره جونم . بيا يه چيز ديگه بگو . نه . خوب نيست ... يه فكر ديگه ... اصلا من چه ميدونم ... ( كف . حالت سابق بازيگران . استيصال نويسنده .)
بهزاد :‌ خوب ... آقايون ما كه رفتيم . اميدوارم سرودتون اجراي خوبي داشته باشه . 
ايمان : متشكريم . اگه تا حالا هم نبودين اينقدر معطل نمي شديم . 
رضا : چيه ؟ خيلي حس ورتون داشته ها . همچين آش دهن سوزي هم نيستين ... شر كم .
حميد :‌ يعني چي ؟ اينا ...
علي : يعني كه همين . از همون اول هي غرغر . اگه نبودين چه بسا ايمان هم تو اين مدت حفظ ميشد .
طاها : اصلا كي به تو گفته پاشي بياي تو جشن كار كني ؟‌ هان ؟‌ تو به درد ... 
علي : طاها ... 
بابك : بيا بريم بابا . اگه جشن گرفتنتون و كار كردنتون اينطوريه ، ارزوني خودتون . مال همون كسي كه دارين براش كار ميكنين . ( كف . عصبانيت نويسنده . فيكس ) 
نويسنده : نه ... نه ... نه . بابا اين جوري نه . همين برخوردا كار رو به اين جا رسونده ديگه . چه خبره ؟ نمي دونم ... فراموشي . فراموشي ... ما داريم برا كي كار مي كنيم ؟ ( رو به طاها ) تو براي كي كار مي كني ؟ ... از كارت راضيه ؟... هان ... يا فراموشش كردي ؟‌ آره ؟ ... اشكالي نداره ... متاسفانه مثل تو زيادن . ( رو به بهزاد و بابك ) اما امثال شما ها زيادترن . ( كف نويسنده . طاها ، رضا ، حميد و فريد كنار سن مي ايستند . افراد به بابك و بهزاد تيشرت را مي دهند كه بپوشند . همينطور به بهزاد هدفون و واكمن و عينك دودي و به بابك كلاه اسپرت و يك روزنامه . ايمان جستجوگر به اين طرف و آن طرف مي گردد كه ناگاه آن دو را مي بيند . به طرف بهزاد مي رود . بهزاد هدفون به جيب و واكمن به گوش است و متناسب با آواي واكمن سر و هيكلش را تكان مي دهد . ايمان به او مي رسد . )
ايمان : ببخشيد ( بهزاد نمي فهمد ) ... آقا با شما هستم ... ( نمي فهمد . صداي ايمان بلندتر مي شود ) ببخشيد آقا با شما هستم . ( بهزاد متوجه ميشود )
بهزاد : جونم ... چي مي خواي ؟ 
ايمان :‌ ببخشيد شما وليعصر رو ميشناسين ؟
بهزاد : كي ؟ ( عينكش را بالا مي دهد و تازه به ايمان نگاه ميكند )
ايمان :‌ وليعصر ...
بهزاد : وليعصر ؟ ... وليعصر ... آهان ... فهميدم . وليعصر رو مي گي ؟ بهت نمي آد ... آره مي دونم . آخه ... اگه نگم پاتوقمه ... چند باري رفتم . يه ميدونيه بزرگ . از يه طرفش به راه آهن مي رسه ، يه طرفش هم به تجريش . مي دوني ... آخر همه چيزه ... لباس ، تي شرت ، سي دي ، ... اهل اين حرفا كه نيستي ؟ ... هان؟...  بي خيال . آهان ... ادكلن . آقا نمي دوني چيا داره . كفشاشو بگو . نمي دوني ... 
ايمان ( كلافه ) : ممنونم . ( ‌جدا مي شود و به طرف بابك مي رود ) آقا ببخشيد، 
بابك ( روزنامه را پايين آورده ) : جانم ؟ مشكلي پيش اومده ؟
ايمان : نه . فقط ... مي خواستم بپرسم وليعصر رو مي شناسين ؟ 
بابك : چي ؟‌ وليعصر ؟ ... كي همچين چيزي بهت گفته ؟ هان ؟ بابا تو جووني برو جوونيتو بكن . چيكار به اين كارا داري ؟ اين حرفا مال پيرمردا و گنده ترا ست . بعدشم ... من كه نمي دونم كجاس ، ولي مي دوني اگه بياد چي مي شه ؟ مي دوني چه اتفاقاتي مي افته ؟ ... (‌صدايش را آرام مي كند ) رو زمين سيل خون مي آد . همه آدما رو مي كشه . اونم با شمشير . خدا كنه  اومدنش به اين نزديكا نباشه . من كه خيلي مي ترسم . ميگن اين جنگا هم برا اومدن اونه . راستي .
ايمان : بسه ديگه . نمي خوام هيچي بشنوم . ممنونم . ( كف نويسنده . فيكس شدن . ) 
نويسنده : (‌تاسف ) اوضاع ما اينه . ( اشاره به بهزاد ) يكي اصلا اسم وليعصر رو نمي فهمه چي هست . يكي ديگه هم ( ‌اشاره به بابك ) چيا درمورد ايشون به خوردش دادن . فراموشي ... فراموشي ... خوب ... حالا تا اين جاشو نوشتم . بقيه اش رو ... ولي حالا هدف من از نوشتن اين نمايش نامه چي بود ؟ مي خواستم چي رو بگم ؟ مي خواستم بگم كه ... بگم كه ... اين نكته رو بگم كه ... ا‍ِ ... چي مي خواستم بگم ؟ ميخواستم بگم كه فراموشي يه ويروسه ، يه درده ، ‌مثالهاي فراووني هم داره ، خوب بعدش ... اِ ... نكنه من هم دارم مريض مي شم ؟ هان ؟ ... نه من كه واكسنشو زده بودم ... من كه خودمو مصون مي دونستم ... نه ... من هنوزم سالمم ... مي خواستم بگم كه ... آره ... مي خواستم بگم كه ما ها هممون يه چيزايي يادمون رفته ... هم من ،‌ هم ايمان ، هم شماهايي كه دارين اين نمايش رو مي بينين . همه يه چيزايي رو فراموش كرديم كه نمي دونيم چيا هستن . هيچ كس هم اين فراموشي رو يادآوري نمي كنه . ( فرياد ) آهاي ... بيدار شين . با همه تونم . يادتون بياد كيا هستين . شماها شيعه اين . شيعه مرتضا علي . شما پدر دارين . پدري كه كل دنيا و مافيها مال اونه . شما ها آقا و صاحب دارين . با اين حال پيش ديگران مي رين و از اونا درخواست مي كنين . يادتون نره كه آقاتون بخشنده ست ، پهلو همون برين ... از اون بخواين . آقا تون پشت پرده غيبت نشسته . كاراتونو مي ببينه ... به حالتون غصه مي خوره . درد و ناراحتيتون اون رو هم ناراحت مي كنه و خوشحاليتون باعث شادي دل ايشون مي شه . اما ما چي ؟ ... ناراحتي ايشون باعث ناراحتي ما مي شه ؟ ( فرياد ) به خدا نه ... چرا كه اگه مي شد سعي مي كرديم بزرگترين ناراحتي امام زمان رو كه در غيبت موندنشونه رو با دعا كردن بر فرج ايشون بر طرف كنيم ... اما ... ‌مردونه چند نفر از ما براي فرج ايشون دعا مي كنيم ؟ ... مرد باشين و جواب بدين ... نه ... نه ... سراتونو نندازين پايين . امام از اين حالت خوشش نمي آد . دوست داره شيعه ش هميشه سرفراز باشه . بياين برا آقامون دعا كنيم . بياين از اين شرمندگي در بيايم . من يادم نرفت كه چي مي خواستم بگم ، ‌شما ها هم يادتون نره چي بهتون گفتم . خوب ... خدا رو شكر ... فكركنم سوژه خوبي شد . برم تا دوباره يادم نرفته بنويسمش . ( خروج نويسنده . به حالت درآمدن گروه سرود و دوباره بي غلط خواندن سرود . )

      

   والسلام علي من اتبع الهدي

امیرحمزه باقری کرانی بازدید : 63 سه شنبه 28 مرداد 1393 نظرات (1)

دكور :

 

صحنه خياباني است كثيف و افراد مختلف با قيافه هاي متفاوت به سرعت در حال عبور و مرور هستند كه نور هم با رنگ هاي گوناگون با سرعت كم و زياد ميشود دكور ، نقاشي روي بومي سياه است كه حالت ابر شهرهاي كثيف را نشان مي دهد با برج هاي بلند و هواي آلوده و سياه اين صحنه همه حركت است و شعري از پشت سن خوانده مي شود متناسب با شعر ، افراد حركات خاصي را اجرا مي كنند .اسم خيابان گوشه دست راست نصب شده است : (وليعصركه كثيف است و يك پيچش افتاده و تقريبا آويزان شعر :

 

اين روزا آدما ديگه ، تو قلب هم جا ندارن          مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن

(افراد سريع و با اخم و سر پايين رد مي شوند و يكي به ديگري تنه مي زند و دست به يقه مي شوند .)

 

اين روزا چشماي همه ، غرق نياز و شبنمه                 رو گونه هر آدمي يه قطره بارون غمه

(عده اي هم منتظر هستند و به ساعت هايشان نگاه مي كنند عده اي هم مي دوند)

 

اين روزا درد آدما ، فقط غم بي كسيه                  زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه

(همه سرها پايين است ، كسي به كسي نگاه نمي كند ، همه تنها هستند كسي يا چيزي را گم كرده اند)

 

اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه                 قلباي مثل درياشون پر از خراش و تركه

(چند محصل كيف به دست وارد مي شوند همه سرها پايين ، با هم حرف نمي زنند ، لباس هايشان نامرتب است و گوشه اي از لباسشان از شلوار بيرون است يكي از آنها پايش پيچ مي خورد و به زمين مي افتد ، دست دراز مي كند اما كسي كمكش نمي كند ، دست به محل درد مي كشد . )

 

اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن        يه وقتا توي زندگي همديگرو جا مي ذارن

(دوستانش از كنارش رد مي شوند و به او محل نمي گذارند او هم مي خواهد بلند شود كه كسي با پا زير دستش مي زند و دوباره زمين مي خورد عاقبت بلند شده و لنگ لنگان مي رود كوري وارد مي شود و كمك مي خواهد ، اما كسي به او كمك نمي كند)

 

جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگينه                    فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه

(كور راه را اشتباه مي رود و از سن پايين مي افتد همه افراد يك لحظه مي ايستند بعد ادامه مي دهند. )

 

اين روزا هيچ مسافري برنمي گرده به خونه        چشماي خسته تا ابد به درب بسته مي مونه

(پسري با فردي مي آيد كه آن فرد خيلي دست بر سر و گوش پسر مي كشد و دورش مي چرخد ، پسر محلش نمي گذارد عبور و مرور كم مي شود تا اين كه كسي ديگر نمي آيد فرد خيلي تقلا مي كند و دور و بر پسر راه مي رود تا اينكه پسرمي ايستد و دستش را روي قلبش مي گذارد و به فرد مي دهد .فرد تا آن را مي گيرد ، قايمش كرده ، حالت كسي كه چيز گران قيمتي را به دست آورده باشد سرش را به اين طرف و آن طرف مي چرخاند كه مطمئن شود كسي او را نديده و در مي رود پسر كه منتظر شده بر مي گردد و او را نمي بيند سرش را اين طرف و آن طرف مي چرخاند ، دنبال فرد مي گردد بعد ار مدتي نا اميد دستش را روي قلبش گذارده ، چشمهايش را مي بندد ، سپس نبضش را مي گيرد سرش را كمي تكان مي دهد ، دو قدم مي رود و بعد روي سن مي افتد عبور و مرور زياد افراد هيچ كس او را بلند نمي كند . )

اين روزا كار آدما فكراي پاك رو بردنه                     بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

اسم گلا رو اين روزا هرگز كسي نمي دونه             اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه

اين روزا آدما كمن پشت نقاب پنجره                     كمتر مي بيني كسي رو كه تا ابد منتظره

 

(پرده بسته مي شود فرد ديگري از پشت سن مي خواند :)

 

اي انتظار خسته گل هاي رازقي                                تو يادگار ميخك و ياس و شقايقي

نظر شما را به نمايش «يك انتظار خسته» جلب مي نماييم .

 

پرده باز می شود دو ميز در دو طرف سن است و دو نفر پشتش نشسته اند و مشغول نوشتننند در کنار آنها چهار نفر با لباس بلند سفيد و فانوس به دست ايستاده اند . 

 

1-امروز رو ديگه می خوام با تو صحبت کنم ... با خود خودت ... ديگه از بس حرفامو پيش اين و اون گفتم و کسی گوش نکرد خسته شدم ...

2- حرفای تکراری و هميشگی ديگه بسه ... دلم می خواد يه حرف تازه بگم ...يه حرف تازه بشنوم ...

1- دلم می خواد يه حرفی بزنم که راست باشه ... حرف دل خودم باشه ... کسی يآدم نداده باشه ... از دل خودم بر اومده باشه ... نه بيشتر ...

2- و نه کمتر ...

خطيب 1 : سخنانی که شايسته تو باشند به سختی حاصل می گردند ...

خطيب 2 : کلماتی که تو را وصف کنند دير به خاطر می آيند ...

خطيب 3 : پرنده ناتوان کلام را يارای آن نيست که بر کوه عظمت تو صعود کند ...

خطيب 4 : و ماهی کوچک فکر توان آن را ندارد که د ر بحر معرفت تو تعمق کند... 

1-نه ... اين کلما نخيلی قلمبه سلمبه ان ... دلم می خواست کلماتی بودند که تو ر وصف می کردند ... دلم می خواست جملاتی پيدا می شدند که می شدش گفت د رمورد تو هستند ... دلم می خواست می اومدی کنار من می نشسشتی تا من باهات درددل کنم

2- اگه می اومدی ... چی می شد ... از مشکلاتم برات می گفتم ... از غصه هام ... از شاديام ... از خاطراتم ... از شعرايی که برات سرودم و دوست داشتم خودت برام تصحيحش کنی ...

1- از نوشته هام ... از متن مجری بگير تا مقاله و دکلمه ... راستی اگه بيای اينا رو می خونی ؟ 

2- اما بازم همش من شد که ... پس تو چی ؟

1- اگه بيای ... دوست داری من هم بشينم پای درد دلت ؟ ... آره ؟ ...

2- دوس داری من هم به خاطراتت گوش بدم ؟

1- می خوای من هم بشنوم تو اين مدت طولانی چی کشيدی ؟ ...

2- اما نه ... فکر نمی کنم ... بتونم همشو بشنوم ...

1- آخه ... می دونی ... باعث مشکلات من تو نبودی و نيستی ...

2- اما باعث مشکلات تو ... منم ...

1- فکر کنم تو خاطراتت خيلی از من اسم ببری ... نه ؟

2- اره ... فکر کنم اسم من و خيليای ديگه تو دفتر خاطراتت خيلی تکرار شده ...

1- می دونم ... بس که هی نوشتی اينا شيعيان منن ... خدا خوب می شن ...

2- اما خوب نشديم ... با اين که به حون خودم می خواستيما ... من ... خودم خيلی می خواستم خوب باشم ... اما ...

1- بگذريم ...

خطيب  اگر بيايی هرم درونمان را به نسيم نگاهی فرو خواهی نشاند اگر بيايی زخم هايمان به کلامی التيام خواهد يافت ...

خطيب 2-  زخم های پهلو های شکسته ... زخم های کودکان به ناحق کشته ...زخم فرق های شکافته و گلوهای دريده ... و بدن های خونين ... همه زخم های شيعه ... همه جراحت های تاريخ ...

1-می بينی آقا جون ؟ همش هم از خودمونو مشکلاتمون نمی گيم ...

2- راس می گم ... مثلا همين عباراتی که گفتم ... ما برا کی تو سر و سينه خودمون می زنيم ؟ برا کی لباس سياه می پوشيم ؟ برا کی به هم تبريک می گيم و جشن می گيريم؟

1-غير از اينه که يه جوری دست و پا شکسته می خوايم بگيم آقا جون ... به خدا... هم خودتو دوس داريم ... هم پدراتو ... هم به جون ناقابل خودم مادرتو ...

2- آقا جون بيا و اين خونه تاريک دل ما رو روشن کن ... ببين ... همه جا رو برای اومدنت چراغونی کردن ... ببين همه منتظر اومدنتن ...

خطيب  همه منتظر امدن تو هستند ... همه برای آمدنت لحظه شماری می کنند... شيعيان از يکديگر می پرسند پس چه شد ؟ ادامه امر امامت به دست چه کسی خواهد بود ؟فرزند امام حسن چه وقت متولد خواهد شد ؟ مهدی کی خواهد آمد ؟

خطيب  خانه به خانه و کوچه به کوچه در همه شهر سامرا انتظار موج می زند انتظار تولد يک موعود که همه می دانند خواهد آمد و هيچ کس نمی داند که چه وقت .

خطيب  اما انتظار ادامه می يابد و به طول می انجامد ... تا آنجا که بعضی از آمدن مهدی ... از تولدش ... و از وجودش نااميد می شوند ... و بعضی د رآن شک می کنند ...

خطيب 1 : مژده ... مژده ... مهدی امد ... هموست که جهان را از عدل و داد پر خواهد کرد از ميان جمعيت سفيد پوش با منقلی از گياهان خوش بو می آيند و نفر ديگر گل بر سر افراد می ريزند .) 

خطيب  و تو می آيی می آيی تا وعده خدا تحقق يابد می آيی تا دل های همه دوستانت روشن و شاد گردد .

خطيب  و از آن روزی که آمدی ... و متولد شدی ... همه در انتظار آمدنت هستند ... در انتظار ظهورت هستند ... تو زاده انتظاری ... تو ... همزاد انتظاری ...

1-ديروز که از مدرسه بر می گشتم توب راه فر با هم دعوا می کردن يکی به او يکی گفت به جون بابام می کشمت اون يکی هم جواب داد به امام زمان گردنتو می شکنم ...

2- با مزه امروز که از مدرسه می اومدم از يه خيابونی رد شدم مردمی رو ديدم همه منتظر وايساده بودن ... بعضياشون يک دقيقه ... بعضياشون يک ساعت ...بالاخره کمتر و بيشتر ... همشون منتظر بودن ... هی داد می زدن و به ماشينايی که از جلوشون رد می شدن می گفتن ولی عصر ... ولی عصر ... ولی هيچ کدومشون شمشير و سپر نداشتن ... 

1- همشون لباس های معمولی پوشيده بودن ... نه زره داشتن و نه آماده جنگ بودن ... لباس بعضيهاشون خيلی خنده دار بود ... راستی مگه ولی عصر اسم يه خيابونه ؟

2- بعضيا خيال می کنن ولی عصر اسم يه خيابونه ...

خطيب  بعضی ها تو را نمی شناسند چون نامت را نمی دانند ...

خطيب 2 -  بعضی تو را نمی شناسند چون نمی دانند کجا هستی ...

خطيب 3- بعضی تو را نمی شناسند چون خود را نمی شناسند ...

خطيب  اما بيشتر مردم تو را نمی شناسند ... چون تو را نمی شناسند ...   

1-کاش می شد يه نامه ای بنويسم ...

2- نامه ؟

1- آره ديگه ... مثل همه مردم که برای عزيزاشون نامه می نويسن ...

2- مگه بلدی قشنگ نامه بنويسی ؟

1- خودم که نه ... اما از روی کتاب درسيام می بينم ... تازه نامه های بابا به عمو هم هست ديگه ...

2- آره ... خوب بعد ؟

1- هيچی ديگه ... چرا اينقد رسوال می کنی ؟ عنوانشو عوض می کنم : (شروع به نوشتن می کند )

مولا جان سلام ... اميدوارم حال شما خوب باشد ... و در کمال صحت و عافيت به سر بريد ... اگر ا زحال ما بپرسيد به حمدالله خوب و سلامتيم ... روزگار می گذردروزها شب می شود و بچه ها کم کم بزرگ شده اند و دست بوس هستند نانی به دست می آيد و می خوريم روزی مستدام است و ايام به کام و ملالی نيست ...

2- جز دوری شما

1- اينو يادم رفت بنويسم

2- خيلی چيزای ديگه هم يادت رفته ...

1- مثلا ؟

2- بنويس که دعا گوی شما هستيم ... و منتظر ديدارتان ... آرزو داريم که چشممان به جمال شما روشن شود بنويس زبانمان هميشه ذاکر شماست و پاک و مطهر است ... البته ... با چند دروغ و غيبت و تهمت ناقابل که می گوييم و می کنيم و می زنيم از درجه پاکيش کم نمی شود ... بنويس قلبمان که ديگر عجيب است... اصلا خانه شماست ...سرشار از محبت شماست ... فقط يه ذره ... همچين بفهمی نفهمی کينه و حسد برادران مومن هم د رآن اجاره نشين است ... اينکه مطلب مهمی نيست ... کينه نمک زندگی است ... ( 1 آرام آرام روی زمين می افتد می نويسی ؟ چرا معطلی ؟ بنويس ما برای جنگيدن در رکاب شما آماده ايم .برای همين شمشيرهاي ايمانمان البته اگر داشته باشيم سالهاست که زنگ زده و پوسيده است ... برای همين سپرهای نقوا را در صندوق خانه های عافيت زير گرد و غبار روزمرگی رها کرده ايم ... خوب اگر نمی نويسی هم ننويس ... خودش نوشته می شود ... نامه ای که من و تو برای امام زمانمان می فرستيم نامه عمل ماست ... اگر من حای تو بودم ديگر نامه نمی نوشتم ... ( مردم خيابان می آيند و او را به هم نشان می دهند و بالاخره روی او پرچه ای می کشند .) 

خطيب  همه آنهايی که تو را می خواهند راست نمی گويند .

خطيب  1 -همه آنهايی که راست می گويند ايمان ندارند

خطيب  2 - ... و همه آنهايی که ايمان دارند عمل نمی کنند دعای الهی عظم البلا خوانده می شود 

خطيب  و از اين پس سخن عشق است هر چه هست ... ( نور سبز روی 1می افتد بيدار شده و جا می خورد )

1- آقا ... مولا ... بالاخره اومدی ؟ ... خوش اومدی ... چشمما روشن ...فقط چرا بی خبر ؟ می گفتين خودمونو آمده می کرديم ... آخه اين جوری که بده ...خيلی خوشحالمون کردين ... می گفتين قبل از اومدنتون ... اينجاها رو معطر می کرديم ... ( نو رکم می شود ببخشيد ظاهرم آماده نيس ... آخه ... بايد خودمو اماده می کردم ... آقا ... آقا ... کجا رفتين آقا ؟ ... آقا جون ؟ ...  پرده بسته می شود )

   

                                            والسلام علی من اتبع الهدی

 

 

پايان

4

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 202
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 74
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 180
  • بازدید ماه : 404
  • بازدید سال : 3,087
  • بازدید کلی : 43,816